گنجور

 
مولانا

آنچ گل سرخ قبا می‌کند

دانم من کان ز کجا می‌کند

بید پیاده که کشیدست صف

آنچ گذشتست قضا می‌کند

سوسن با تیغ و سمن با سپر

هر یک تکبیر غزا می‌کند

بلبل مسکین که چه‌ها می‌کشد

آه از آن گل که چه‌ها می‌کند

گوید هر یک ز عروسان باغ

کان گل اشارت سوی ما می‌کند

گوید بلبل که گل آن شیوه‌ها

بهر من بی‌سر و پا می‌کند

دست برآورده به زاری چنار

با تو بگویم چه دعا می‌کند

بر سر غنچه کی کله می‌نهد

پشت بنفشه کی دوتا می‌کند

گرچه خزان کرد جفاها بسی

بین که بهاران چه وفا می‌کند

فصل خزان آنچ به تاراج برد

فصل بهار آمد ادا می‌کند

ذکر گل و بلبل و خوبان باغ

جمله بهانه‌ست چرا می‌کند

غیرت عشق است وگر نه زبان

شرح عنایات خدا می‌کند

مفخر تبریز و جهان شمس دین

باز مراعات شما می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۰۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صوفی محمد هروی

این همه آن عشق بلا می کند

آه چه گویم که چها می کند

وحشی بافقی

آهو اگر میل گیا می‌کند

در بدنش مشک ختا می‌کند

سعیدا

آنچه جلال تو فنا می کند

باز جمال تو بقا می کند

صامت بروجردی

جای چه در دار بنا می‌کند

ترک ره دین هدا می‌کند

طغرل احراری

یار به من باز جفا می‌کند

ترک مدارا و وفا می‌کند

می‌زندم گرچه به تیر نگه

رحمت و بی‌رحمی نما می‌کند

می‌کشدم هر نفسی چند بار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه