گنجور

 
مولانا

هر که ز عشاق گریزان شود

بار دگر خواجه پشیمان شود

والله منت همه بر جان اوست

هر که سوی چشمه حیوان شود

هر که سبوی تو کشد عاقبت

در حرم عشرت سلطان شود

تنگ بود حوصله آدمی

از تو چو دریای و چو عمان شود

رو به دل اهل دلی جای گیر

قطره به دریا در و مرجان شود

جنبش هر ذره به اصل خودست

هر چه بود میل کسی آن شود

کافر صدساله چو بیند تو را

سجده کند زود مسلمان شود

جان و دل از جذبه میل و هوس

همصفت دلبر و جانان شود

خار که سرتیز ره عاشق است

عاقبت امر گلستان شود

ناطقه را بند کن و جمع باش

گر نه ضمیر تو پریشان شود