گنجور

 
مولانا

دوش دل عربده گر با کی بود

مشت کی کردست دو چشمش کبود

آن دل پرخواره ز عشق شراب

هفت قدح از دگران برفزود

مست شد و بر سر کوی اوفتاد

دست زنان ناگه خوابش ربود

آن عسسی رفت قبایش ببرد

وان دگری شد کمرش را گشود

آمد چنگی بنوازید تار

جست ز خواب آن دل بی‌تار و پود

دید قبا رفته خمارش نماند

دید زیان کم شد سودای سود

دیدش ساقی که در آتش فتاد

جام گرفت و سوی او شد چو دود

بر غم او ریخت می دلگشا

صورت اقبال بدو رو نمود

بخت بقا یافت قبا گو برو

ذوق فنا دید چه جوید وجود

عالم ویرانه به جغدان حلال

باد دو صد شنبه از آن جهود

ما چو خرابیم و خراباتییم

خیز قدح پر کن و پیش آر زود

این قدح از لطف نیاید به چشم

جسم نداند می جان آزمود

زان سوی گوش آمد این طبل عید

در دلش آتش بزن افغان عود

بس کن و اندر تتق عشق رو

دلبر خوبست و هزاران حسود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۰۰۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

وعدهٔ این چرخ همه باد بود

وعده رطب کرد و فرستاد تود

باد شمر کار جهان را که نیست

تار جهان را به جز از باد پود

دانا داند که ندارد به طبع

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تا تو بدانی که ز خورشید بود

مه که شب چارده روشن نمود

مولانا

آه در آن شمع منور چه بود

کآتش زد در دل و دل را ربود

ای زده اندر دل من آتشی

سوختم ای دوست بیا زود زود

صورت دل صورت مخلوق نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه