گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

بدیدم چشم مستت رفتم از دست

کوام آذر دلی بو کو نبی مست

دلم خود رفت و می‌دانم که روزی

بمهرت هم بشی خوش‌یانم اژ دست

به آب زندگی ای خوش عبارت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

سری دارم ز سودای تو سرمست

که با چشم تو آن را نسبتی هست

به گوشم می‌رسد از هر زبانی

که دیدم چشم مستش رفتم از دست

ز دل بویی ندارد هر که جانش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تو سلطانی و خورشیدت غلام است

نظر جز بر چنین صورت حرام است

ورای حسن در روی تو چیزی‌ست

نمی‌داند کسی کان را چه نام است

اگر جان را بهشتی در جهان هست

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

به شب ماهی میان کاروان است

که روی او دلیل ساربان است

چه جای ساربان کاندر پی او

ز دل‌ها کاروان بر کاروان است

عجب آید مرا زان رهزن دل

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

تورا چیزی ورای حسن و آن هست

نپندارم نظیرت در جهان هست

از آن دادن نشان، کار زبان نیست

ولی در گفت و گویم تا زبان هست

نخواهم سر مگر بر آستانت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

ز جانان مهر و از ما جان‌فشانی‌ست

جواب مهربانان مهربانی‌ست

همی گوید لبش کاینک من و تو

گرت سودای آب زندگانی‌ست

تو آن شمعی که جان پروانه توست

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

خرامان می‌رود آن سرو قامت

جهانی را از آن قامت قیامت

مؤذن گر ببیند قامتت را

فراموشش شود تکبیر و قامت

امام از شوق آن شکل و شمایل

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مگر سنگین دل است و جان ندارد

هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد

مبادا زنده در عالم دلی کاو

به زلف کافرت ایمان ندارد

مسلمانان مرا دردی‌ست در دل

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

چو رخسارت گل رنگین نباشد

شکر چون لعل تو شیرین نباشد

بدیدم عارض و روی تو گفتم

بدین خوبی گل و نسرین نباشد

نهان داری میان لعل پروین

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

نباتت بر لب شکّر برآمد

زمرد گرد یاقوتت درآمد

ز گلبرگ تو سنبل سر برآورد

زهی سنبل که از گل بر سر آمد

رخت منشور خوبی داشت بی خط

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

نظرها محرم رویت نبودند

به مشتاقان نموداری نمودند

چو بر آب و گل آمد عکس رویت

دری از حسن بر عالم گشودند

زگل گل‌های گوناگون برآمد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

بنامیزد چنانت آفریدند

که پنداری ز جانت آفریدند

نمی‌دانم ز جان خوشتر چه باشد

که تا گویم که زانت آفریدند

لبت کاب حیات از وی چکان است

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

از آن شکل و شمایل چشم بد دور

که چشم عاشقان را می‌دهد نور

تو را از آرزوی صورت خویش

گهی آب است و گه آیینه منظور

شرابی در دو لب داری که چشمت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

چه می خورده است چشم نیم‌خوابش

که او مست است وهشیاران خرابش

زهی بیداری بختم در آن شب

که آید خواب تا بینم به خوابش

اگر پرسد که بی ما زنده چونی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

برو با ما صلاح و زهد مفروش

که من پندت نخواهم کرد در گوش

ملامت آتش دل می‌کند تیز

به آتش کی نشیند دیگ را جوش

شما را سلسبیل و حوض کوثر

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

که می گوید که هست این صورت از گل

همه لطفی همه جانی همه دل

نه انسان گر ملک روی تو بیند

شود حیران بر آن شکل و شمایل

سعادت باد رویت را در آن روز

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول

بود دایم به سودای تو مشغول

گر از رویت نیابد عقل نوری

ز بینایی شود جاوید معزول

مثال روی تو با دیدۀ ما

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

هزاران نقش گوناگون ببستم

به دستانی مگر آیی به دستم

گهی در جست و جویت می‌دویدم

گهی در خاک کویت می‌نشستم

رسولان را به حضرت نیست باری

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

به معنی چون شود صورت مزین

چو قصری باشد از خورشید روشن

گل رنگین اگر بویی ندارد

نظر بر رنگ رخسارش میفکن

مپز دیگ هوس جز با ملیحی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

خیالی بود و خوابی وصل یاران

شب مهتاب و فصل نوبهاران

میان باغ و یار سرو بالا

خرامان بر کنار جویباران

چمن میشد ز عکس عارض او

[...]

همام تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode