مگر سنگین دل است و جان ندارد
هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد
مبادا زنده در عالم دلی کاو
به زلف کافرت ایمان ندارد
مسلمانان مرا دردیست در دل
که جز دیدار او درمان ندارد
گل ارچه شاهد و رعناست لیکن
به پیش روی خوبت آن ندارد
چه نسبت میکنم گل را به رویت
که گل جز هفتهای دوران ندارد
گلستان و گلت در پای میراد
که تو جان داری و گل جان ندارد
برو ای باد و با زلفش بگو تا
مرا زین بیش سرگردان ندارد
همام خسته را چندین مرنجان
گنه دل کرد وی تاوان ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به کسالت و دلتنگی خود اشاره میکند و از دلشکستگیاش در عشق صحبت میکند. او به محبوبش میگوید که هرگز نمیتواند مانند او روح و جان داشته باشد و بدون او هر دل زندهای به درد میافتد. شاعر به زیبایی گلها اشاره میکند و میگوید که زیبایی آنها به پای محبوبش نمیرسد و آنها فقط برای مدت کوتاهی عمر دارند. او از بادی که به زلف محبوب میوزد میخواهد تا بگوید که دیگر نمیتواند بیشتر از این در انتظار بماند و نگران حال خود است. در نهایت، از کسی که خسته است میخواهد تا بیشتر آزارش ندهد، زیرا او دیگر توانایی تحمل این درد را ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو محبوبی ندارد، باید دلش سنگین باشد و زندگیاش بیروح.
هوش مصنوعی: مراقب باشید که در این جهان کسی نباشد که زنده باشد و به زیباییهای دلنشین تو ایمان نداشته باشد.
هوش مصنوعی: مسلمانان، در قلب من دردی وجود دارد که فقط با دیدن او بهبود مییابد.
هوش مصنوعی: هرچند که گل زیبا و خوشرنگ است، اما در مقابل زیبایی تو هیچچیزی به حساب نمیآید.
هوش مصنوعی: من چه نسبتی میتوانم بین گل و چهرهات برقرار کنم، در حالی که گل فقط یک هفته عمر میکند؟
هوش مصنوعی: به گلستان و گل تو در پای کسی افتادهای که تو روح و جان داری، اما گل فاقد جان و روح است.
هوش مصنوعی: برو ای باد و پیغام من را به او برسان که دیگر نتوانم بیش از این در سردرگمی بمانم.
هوش مصنوعی: آدم خسته را بیش از این ناراحت نکن، او به خاطر دلش کار بدی انجام نداده و نیازی به عذاب ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلی کز عشق جانان جان ندارد
توان گفتن که او ایمان ندارد
درین میدان که یارد گشت یکدم
که کس مردی یک جولان ندارد
شگرفی باید از گنج دو عالم
[...]
نباتی چو خط تو بستان ندارد
مذاق لبت شکرستان ندارد
همه«آنی»و ملک خوبی تو داری
تو این داری و جز تو، کس«آن»ندارد
چو گردون نیی، زانکه کین تو پیدا
[...]
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
[...]
چنان لشکرکشی سلطان ندارد
چنان حوراوشی رضوان ندارد
بدان چستی و چالاکی سواری
به چین و کاشغر خاقان ندارد
فلک دارد مهی چون روی او لیک
[...]
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.