گنجور

 
همام تبریزی

ز جانان مهر و از ما جان‌فشانی‌ست

جواب مهربانان مهربانی‌ست

همی گوید لبش کاینک من و تو

گرت سودای آب زندگانی‌ست

تو آن شمعی که جان پروانه توست

که را پروای شمع آسمانی‌ست

دم عیسی به انفاست چه ماند

که زین حاصل حیات جاودانی‌ست

حیاتم با تو در ایام پیری

بسی خوشتر ز سودای جوانی‌ست

خوشا روزی که هم‌راز تو باشم

ولی از مردم چشمم گرانی‌ست

همام مهربان را از لبت هم

نصیبی هست و آن شیرین زبانی‌ست