گنجور

 
همام تبریزی

خرامان می‌رود آن سرو قامت

جهانی را از آن قامت قیامت

مؤذن گر ببیند قامتت را

فراموشش شود تکبیر و قامت

امام از شوق آن شکل و شمایل

به قوّالان دهد مزد امامت

گرت باشد گذر در خانقاهی

نماند شیخ بر راه سلامت

مریدان ز اربعین آیند بیرون

تو را بینند و سوزند از ندامت

بود دایم شب قدر آن دلی را

که سازد در سر زلفت اقامت

به عهد چشم مست دل فریبت

بود بر جان مستوران غرامت

بگو ای آن که ما را می‌دهی پند

تویی یا ما سزاوار ملامت

همام از عشق چون دارد نصیبی

نجوید منصب زهد و کرامت