گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

رسید فصل گل و باد عنبر افشان است

نگارخانه جانان بهشت رضوان است

به سرو باغ که بیند کنون که در هر باغ

هزار سرو به هر گوشه ای خرامان است

کنون به سوی چمن بی بهشتیان نروم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

هنوز آن که نشینیم با تو در سینه ست

هنوز در دل من آن هوای دیرینه ست

هنوز مستم ازان می که روزیم دادی

هنوز در دل من آن خمار دیرینه ست

میی که پیش تو با خون دل بیفزودم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

بهار آمد و گلهای بوستان بشکفت

به خوش دلی و طرب روی دوستان بشکفت

بدان صفت که گل از باد نشکفد به چمن

ز باده باده کشان را بهار جان بشکفت

به دیده پرس که آبش چو آب در غلطید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت

جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت

مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست

همان مهی ست که طالع شد از گریبانت

کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

خیال روی تو چون در ناب در نظر است

ز اشک دمبدمم صد حباب در نظر است

چو مست روی تو من، روی مهوشان چه کنم

به دزدکی نگرم کافتاب در نظر است

اگر دلت به لب بحر می کشد، ای سرو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

رخت کز آتش تبها به تاب در عرق است

چو نیک می نگرم آفتاب در عرق است

به خونش گر شد آن روی و در عرق افتاد

همیشه شمع منور به تاب در عرق است

به گرد عارض و روی تو خط خوی آلود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

جمال دوست مرا تا به چشم دیده شده ست

خیال او به دل تنگم آرمیده شده ست

ز زلف پرده در او که پرده پوش دل است

بیا که پرده پوشیدگان دریده شده ست

کشید عارض او خط، پناه چو، ای صبر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

دو اسپه پیک نظر می دوانم از چپ و راست

به جست و جوی نگاری که نور دیده ماست

ترا که جز رخ تو، در نظر نمی آید

دو دیده در هوس روی تو بر آب چراست

ز روی روشنت هر ذره شد مرا روشن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

لطافت تو چنان در خیال ما بنشست

که تا به حشر نخواهد دل از کمند تو رست

زبون چشم زبون گیر تو شدم، چه کنم؟

چه حیله سازد هشیار پیش مردم مست

ز کشته پر شده شهر و کشنده پیدا نی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

بیا که دل بشد از انتظار آمدنت

نگاه داشته ام جان نثار آمدنت

ز بعد رفتن تو جان قرار کی کردی

دل ار ندادی با جان قرار آمدنت

یکی به یاد کن کار جان من آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

چه وزن ماه سما را برابر رویت

که آفتاب فلک نیست هم ترازویت

برابری نکند با تو آفتاب، اگر

هزار بار برابر کنند با رویت

دو زلف تو ز پس گوشهات دانی چیست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

به خود مبین که چو روی من آفتابی هست

به من نگر که چو من در جهانی خرابی هست؟

ز روشنی رخ تو گر به صد نقاب رود

کسی نداند بر روی تو نقابی هست

دلم ز ناوک چشمت هزار روزن شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

رخش بدیدم و گفتم که بوستان این است

لبش به خنده در آمد که قوت جان این است

سخن کشیدم ازان لب که در دهان تو چیست

شکر بریختن آمد که در دهان این است؟

دهان او به گمان افگند، یقین کردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

دو زلف تو که سر اندر زمین رسانیده‌ست

به لاله بوی گل و یاسمین رسانیده‌ست

دهان تست چنان تنگ یا کسی بر موم

نشان حلقه انگشترین رسانیده‌ست

رواست در حق شهد او هزار نیش زند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج

چو راحتی نرسانی، مشو عذاب النج

همانست گنج که دیدی چو خاک هر گنجی

که زیر خاک نهی، خاک بر سر آن گنج

خرد ز بهر کمال و کنیش آلت مال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

به غیر جام دمادم مجوی همدم هیچ

به جز صراحی و مطرب مخواه تو هم هیچ

بیار و باده نوشین روان بنوش که هست

به جنب جام می لعل ملکت جم هیچ

مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۰

 

ز گشت مست رسید و به هوش خویش نبود

دلم ز صبر بسی لاف زد، ولیش نبود

زدند راه دلم آهوان بی انصاف

که از هزار خدنگش یکی به کیش نبود

به صد هزار دلش عاشقان خریدارند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

مرا به صبح ازل جز رخت دلیل نبود

به گاه آمدنم جز به تو سبیل نبود

چنان به زور وداعش ز دیده سیل آمد

که همرهان مرا همره رحیل نبود

گمان مبر که شود گل به سعی کس آتش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

نماز شام که آن مه مرا جمال نمود

ز نقش ابرو دیوانه را هلال نمود

ز بس که روز و شبم در خیال اینم کشت

که شب گذشت به پیش و مرا خیال نمود

ندانمش ز کجا پرسش دلم می کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

گل و شکوفه همه هست و یار نیست، چه سود؟

بت شکر لب من در کنار نیست، چه سود؟

بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست

گلی که می طلبم در بهار نیست، چه سود؟

به انتظار توان روی دوستان دیدن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode