به غیر جام دمادم مجوی همدم هیچ
به جز صراحی و مطرب مخواه تو هم هیچ
بیار و باده نوشین روان بنوش که هست
به جنب جام می لعل ملکت جم هیچ
مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
غم است حاصلم از عمر و من بدین شادم
که گر چه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ
غمم به خاک فرو زد و نیست غمخوارم
دمم به کام فرو رفت و نیست همدم هیچ
دلم ز عشق تو شد ذره ای و آن هم خون
تنم ز مهر تو شد سایه ای و آن هم هیچ
تنم چو موی پر از تاب و پیچ و در وی خم
ولی میان تو یک مو و اندر آن خم هیچ
از آن دوای دل خسته در جهان تنگ است
که نیستش به جز از پسته تو مرهم هیچ
دم از جهان چه زنی، همدمی طلب، خسرو
به حکم آنکه جهان یکدم است و آن هم هیچ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
بجز صراحی و مطرب مخواه همدم هیچ
بیاو باده ی نوشین روان بنوش که هست
بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ
مجوی هیچ که دنیا طفیل همّت اوست
[...]
نصیب ما نشد از وصل یار جز غم هیچ
بوعده یی ز دهانش خوشیم آنهم هیچ
بیا که تجربه کردیم و غیر دیدن تو
جراحت دل ما را نبود مرهم هیچ
ببوسه یی دل بیچاره یی بدست آور
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.