گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به غیر جام دمادم مجوی همدم هیچ

به جز صراحی و مطرب مخواه تو هم هیچ

بیار و باده نوشین روان بنوش که هست

به جنب جام می لعل ملکت جم هیچ

مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست

که پیش همت او هست ملک عالم هیچ

غم است حاصلم از عمر و من بدین شادم

که گر چه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ

غمم به خاک فرو زد و نیست غمخوارم

دمم به کام فرو رفت و نیست همدم هیچ

دلم ز عشق تو شد ذره ای و آن هم خون

تنم ز مهر تو شد سایه ای و آن هم هیچ

تنم چو موی پر از تاب و پیچ و در وی خم

ولی میان تو یک مو و اندر آن خم هیچ

از آن دوای دل خسته در جهان تنگ است

که نیستش به جز از پسته تو مرهم هیچ

دم از جهان چه زنی، همدمی طلب، خسرو

به حکم آنکه جهان یکدم است و آن هم هیچ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ

بجز صراحی و مطرب مخواه همدم هیچ

بیاو باده ی نوشین روان بنوش که هست

بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ

مجوی هیچ که دنیا طفیل همّت اوست

[...]

اهلی شیرازی

نصیب ما نشد از وصل یار جز غم هیچ

بوعده یی ز دهانش خوشیم آنهم هیچ

بیا که تجربه کردیم و غیر دیدن تو

جراحت دل ما را نبود مرهم هیچ

ببوسه یی دل بیچاره یی بدست آور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه