گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

زهی جمال تو مستجمع جمیع صفات

رخ تو آینه رونمای عالم ذات

به حق سبعه رویت که سوره کبراست

که عید اکبرم این است و بهترین صلوات

کمال حسن رخت قابل نهایت نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

اگرچه چشمه نوش تو دارد آب حیات

دلیل ما خط سبز تو است در ظلمات

به چشم مست تو دیدم یقین و دانستم

که هست حسن تو را بر کمال جمله صفات

اگر نه روی تو بودی بیان صورت حق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت

که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت

به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم

که مشتری نظری بر من از کمان انداخت

چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

بیار باد صبا شمه ای ز طره دوست

که آفتاب جهانتاب زیر سایه اوست

کجایی ای صنم چین! که اشک دیده من

به جست و جوی وصالت همیشه در تک و پوست

به بوی زلف تو جان می دهد نسیم صبا

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

حیات زنده دلان جز به عشقبازی نیست

مباز عشق به بازی، که عشق، بازی نیست

دلا بسوز ز عشقش چو شمع و جان بگداز

که کار عشق بجز سوز و جانگدازی نیست

طهارتی که نسازی به خون دل، می دان

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست

گناه بخت من است این ترا گناهی نیست

تو هیچ داد دل من نمی‌دهی چه کنم؟

کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست

خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

خلاف خوی رضا، یار ما گرفت و گذاشت

نقیض و عکس وفا و جفا گرفت و گذاشت

ز مهر و کین چو به نقصان نمی رسید کمال

طریق بغض و محبت رها گرفت و گذاشت

ز فرقت رخ و زلفش دل چو آینه ام

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد

دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد

ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی

نصیب او بجز از مردن و ممات مباد

دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد

که آفتاب رخت در قدم علم می زد

ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز

که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد

به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

چه نکته بود که ناگه ز غیب پیدا شد

هر آنکه واقف این نکته گشت شیدا شد

چه مجلس است و چه بزمی که از می وحدت

محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد

محیط بر همه اشیا از آن جهت شده ایم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چنین که چهره خوب تو دلبری داند

نه حسن حور و نه رخساره پری داند

به خاک پای تو کآب حیات ممکن نیست

که همچو لعل لبت روحپروری داند

ستمگری نه پریچهره مرا کارست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

بیا که بی‌تو مرا این جهان نمی‌باید

به جز وصال تو ما را جنان نمی‌باید

زمانه ملک سلیمانم ار دهد بی‌تو

نخواهم آن که مرا بی‌تو آن نمی‌باید

بیا که بی‌تو گدایان کوی عشقت را

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ز من که طایر قافم نشان عنقا پرس

ز من که ماهی عشقم رسوم دریا پرس

(ز من که خادم خمار و ساکن دیرم

رموز باده اسرار و جام صهبا پرس)

صفای باطن رندان مست دردآشام

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

حدیث لعل تو نتوان بدین زبان گفتن

بدین زبان سخن جان نمی توان گفتن

ز سر عشق تو چون غنچه وار دارم لب

که سر عشق تو نتوان در این جهان گفتن

دهان تنگ تو را چون کنم حکایت، هیچ

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

بیار باده که عید است و روز می خوردن

چه خوش بود به می ناب روزه وا کردن

بگوی صوفی خلوت نشین سرکش را

چرا به طاعت خوبان نمی نهد گردن؟

جمال نور تجلی چو دید چشم کلیم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

نه چرخ دیده نه سیاره از بدایت حسن

ملک صفت بشری چون تو در نهایت حسن

چه صورتی! چه جمالی! علیک عین الله

کمال حسن همین است و حد غایت حسن

از آفتاب جمالت زوال بادا دور

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

دلیل صبح سعادت، محمد عربی

چراغ شام قیامت، محمد عربی

مرا چو از صدف کاینات این در بود

درون بحر حقیقت، محمد عربی

امانتی که خدا وعده کرد در کونین

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

گمان مبر که به صد جور و صد دل آزاری

دل من از تو برنجد مگر به بیزاری

به هر جفا که بخواهی بجویی آزارم

که هست عادت معشوق، عاشق آزاری

بدان امید که واقف شوی ز ناله من

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

به ذات پاک خدای کریم بی همتا

که از اراده او گشت سر «کن » پیدا

به خالقی که منزه ز کل مخلوق است

به عاشقی که به عشق لقا بود شیدا

به حاکمی که به حکمت متابعت فرمود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اشعار الحاقی » شمارهٔ ۳

 

ز اهل مدرسه و خانقاه و جمله دیار

سؤالهاست مرا به طریق استفسار . . .

نسیمی
 
 
sunny dark_mode