گنجور

 
نسیمی

خلاف خوی رضا، یار ما گرفت و گذاشت

نقیض و عکس وفا و جفا گرفت و گذاشت

ز مهر و کین چو به نقصان نمی رسید کمال

طریق بغض و محبت رها گرفت و گذاشت

ز فرقت رخ و زلفش دل چو آینه ام

غبار ظلمت و فیض ضیا گرفت و گذاشت

ز روی ناز و تکبر نگار دلبندم

رسوم عشوه و ناز و وفا گرفت و گذاشت

هوای مهر رخش تا به سوی مه ره یافت

مزاج آتش و طبع هوا گرفت و گذاشت

دل شکسته ز دست تطاول زلفت

هزار بار عنان صبا گرفت و گذاشت

دوای درد محبت ز یار چون درد است

دلم وظیفه درد و دوا گرفت و گذاشت

دلی که زهد رها کرد و بوی عشق خرید

نسیم صدق و شمیم ریا گرفت و گذاشت

ز خانه گرچه نسیمی مقیم میکده شد

ره صواب و طریق خطا گرفت و گذاشت