گنجور

 
نسیمی

زهی جمال تو مستجمع جمیع صفات

رخ تو آینه رونمای عالم ذات

به حق سبعه رویت که سوره کبراست

که عید اکبرم این است و بهترین صلوات

کمال حسن رخت قابل نهایت نیست

چرا که لایتناهی بود جمیع صفات

سجود قبله روی تو می کند دل من

صلوة دایمم این است و قبله گاه صلات

ز لام و بی لبت یافتم حیات ابد

که آب خضر همین شربت است و عین فرات

دلی که کشته رویت نشد بدان حی نیست

چگونه زنده توان بود بی وجود حیات

تو شاه عرصه حسنی و هر که دید رخت

به یک پیاده حسن رخ تو شد شهمات

زهی ز حسن رخت عید ماه نو کرده

سواد زلف تو روشن شبی سیاه برات

به مصر جامع رویت گزاردم جمعه

زهی حلاوت ایمان و طعم قند ونبات

خیال روی تو را عابدی که قبله نساخت

ز عابدان مشمارش که می پرستد لات

کسی که جان چو نسیمی فدای روی تو کرد

سواد نامه اعمال او بود حسنات