دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد
که آفتاب رخت در قدم علم می زد
ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز
که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد
به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم
که منشی کن از آن کاف و نون به هم می زد
نبود خانه چشمم هنوز بر بنیاد
که عشق روی تو بر جان در حرم می زد
شبی که دیده من خلوت خیال تو بود
فلک هنوز سراپرده بر عدم می زد
به جست و جوی وصال تو من کجا بودم
که در جهان قدم جان من قدم می زد
هنوز چهره شادی ز عقل پنهان بود
که عشق بر رخ جانم نشان غم می زد
هنوز خامه فطرت به امر «کن » جاری
نگشته بود که بر من غمت رقم می زد
کلیم و طور هنوز از عدم خبر می داد
که جان من «ارنی » با تو دم به دم می زد
کجا شود ز خطا پاک نامه عملم
اگر نه منشی عفوت بر آن قلم می زد
چگونه قلب نسیمی چو زر شدی رایج
اگر نه فضل تواش سکه بر درم می زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هنوز خسته دلم راه عدم می زد
که با گلوی خراشیده بانگ غم می زد
قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت
که کوس بی ادبی بر در صنم می زد
هنوز حسن نگاری ندیده بود صلاح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.