گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

به جیب چاک و به دل داغ هجر یار ندارم

چه سان به سیر روم روی لاله‌زار ندارم

لب هوس چه گشایم به آب چشمة حیوان!

اجازت از دم شمشیر آبدار ندارم

رسید دست و گریبان، بهار و سبزه برآمد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

دماغ سیر گلستان و گشت باغ ندارم

هزار کار به دل دارم و دماغ ندارم

چه سود سوختن مغز چون دماغ تری نیست

فتیله را چه کنم! روغن چراغ ندارم

رهی به جای نبردم اگر چه در همه وادی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

ندید کشتِ‌ امل قطره‌ای ز جوی کسم

به آب آینه رو شست چهرة هوسم

نسیم بوی گلی تازه بر مشامم زد

به احتیاط بگیرید رخنة قفسم

فغان که شیونم آخر به گوش کس نرسید

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

گهی که نامه به سوی تو دلربا بنویسم

شکایتی به لب آرم ولی دعا بنویسم

شکایتی به دلم در تموّج آمده هیهات

دگر چها به لب آرم، دگر چها بنویسم

بیاد قدّ تو هر مصرعی که در قلم آرم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

عجب عجب که تو عاشق ز بلهوس نشناسی

گلی و طرفه که گلبن ز خار و خس نشناسی

چنان به کنج قفس ناتوان و زار و ضعیفم

که گر ببینیم از رخنة قفس نشناسی

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

اگر چو شمع زمانی در انجمن بنشینی

ز سبزة پر پروانه در چمن بنشینی

هزار سال به دشمن نشینی و بشکیبی

دلت بگیرد اگر لحظه‌ای به من بنشینی

ز لطف تن نتوانی که در چمن به فراغت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت امیرالمومنین علی (ع)

 

شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد

کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد

مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد

اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد

به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - مطلع دوم

 

کند سپهر خم اندیشه کمانش و لرزد

شعاع مهر تصور کند سنانش و لرزد

به یاد رستم اگر زور بازوی تو درآید

چو چله بند شود تیر در کمانش و لرزد

اگر تصور قهرت کند ز بیم مکافات

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

دلم خوشست اگر شکوه‌گر دعا بنویسی

که هر چه تو بنویسی بمدعّا بنویسی

چو شکوة تو بهست از دعای هر که بجز تست

چه لازمست که زحمت کشی دعا بنویسی

هزار ساله وفای مرا بسست که گاهی

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مده بافسر شاهی کلاه ترک و فنا را

بسر چو ابر بهاری شناس بال هما را

درست نیست دورنگی میان ظاهر و باطن

بگو شکسته نویسند، توبه نامه، ما را

بکف ترا زر و سیم جهان ز بخل نپاید

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

فضای خاطرم از غم از آن غبار ندارد

که آرزوی جهان، از دلم گذار ندارد

جهان چو معرکه تیغ بازی است حذر کن

چه پا نهی به میان؟ این میان کنار ندارد!

بزرگیی که در آن نیست چشم لطف بمردم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

بگو به شرم، ز چشمم ترا نگاه ندارد

که پشت آینه سان، دیده ام نگاه ندارد

ز جاه و دولت دنیا، همین خوشست که هرکس

بلای جاه کشیده است حب جاه ندارد

نشد ز کوی تو محروم هیچ کس که ز وسعت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

تن نزار من، از چاکهای جامه نماید

بدان طریق که مویی ز شق خامه نماید

نمانده آن قدر از من که آورد بنظر کس

مرا بخلق مگر گاه گاه جامه نماید

از آن نمیکند آن دوست یاد ما، که نخواهد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

کلاه ترک به سر نه، بگیر کشور دیگر

کلاه بال هما، هر دمی است بر سر دیگر!

به غیر خاک مده تن به هیچ بستر دگر

به غیر داغ منه دل به هیچ افسر دیگر

ز روز و شب زده چین بر جبین از آن زن دنیا

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

برآ ز خانه، که از خان و مان خویش برآیم

بحرف زودتر آ، تا بخویش دیرتر آیم

اگر عتاب نمایی تو، من بتاب در افتم

اگر ز جای در آیی تو، من ز پای درآیم

بدست و پا زدن این ره نمیرسد بنهایت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

ز حیرت تو، کسی گردش از کباب ندیده

به پیش لعل لبت، رنگ در شراب ندیده

دلم ز دوست بجز تندی و عتاب ندیده

بغیر سیل کس این خانه خراب ندیده

ز بیم شحنه خوی تو در دیار محبت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

بکام خویش، نچیدم گلی ز باغ جوانی

نکرده است مرا پیر، غیر داغ جوانی

در این دو روز ببین فکر خود، که نیست میسر

تهیه سفر مرگ بی دماغ جوانی

شراب داد چو ساقی، پیاله باز ستاند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۰

 

دوید چشم، ز بس حسرت نگاه کشیدم

رسید مشق جنون، بسکه مد آه کشیدم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۰

 

از اینکه دربه‌دری، پیش دوست جای نداری!

ز خلق می‌طلبی نان، مگر خدای نداری؟!

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

کدام شوق به راه دویدن افتاده است

که بی خبر دل ما از تپیدن افتاده است

ز بیزبانی من وحشت نگاه کسی

چو دام دیده به فکر رمیدن افتاده است

چه دیده ها که ز شرم رخ تو آب شده است

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۳۹
sunny dark_mode