دماغ سیر گلستان و گشت باغ ندارم
هزار کار به دل دارم و دماغ ندارم
چه سود سوختن مغز چون دماغ تری نیست
فتیله را چه کنم! روغن چراغ ندارم
رهی به جای نبردم اگر چه در همه وادی
ز هیچ راه نپرسی که من سراغ ندارم
چه شد که همّت سودای من بلند فتادست
کدام دود ز زلف تو در دماغ ندارم!
شکفتگی که دل تنگت ازو دمی بگشاید
جدا ز دوست گمانش به هیچ باغ ندارم
همین ز بادة عیشم تهی پیاله وگرنه
کدام خون دلست اینکه در ایاغ ندارم!
چه برگ کاه که باجم نداد ازین رخ کاهی
کدام لاله که بَروی چراغ داغ ندارم!
مراست با غم عشقت فراغت همه عالم
همین ز درد و غم عاشقی فراغ ندارم
فتاده در سر فیّاض ذوق اوج همایی
کنون که قدرت سامان پّر زاغ ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.