گنجور

 
فیاض لاهیجی

هرگز دلی از نالة خود شاد ندارم

فریاد که من طالع فریاد ندارم

تا بود دلم بستة زنجیر بلا بود

در عمر خود آسودگیی یاد ندارم

در طالع بزم فلک از نالة من نیست

یک شمع که در رهگذر باد ندارم

خوبان به گرفتاری من دام مسازید

من آهوش شوخم سر صیّاد ندارم

پروردة الطاف سبکروحی عشقم

شرمندگی سیلی استاد ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

دل شاد از آنم که دل شاد ندارم

وارسته منم خاطر آزاد ندارم

در راه تو جان بر لب و سر بر کف دستم

شمع سحرم حاجت جلاد ندارم

ترسم نبرد راه نسیمی بچراغم

[...]

حزین لاهیجی

جز ذکر تو ساقی، دگر اوراد ندارم

می ده که سر صحبت زهّاد ندارم

بی تابی دامم نه ز اندوه اسیری ست

من تاب فراموشی صیّاد ندارم

از قید محبت نتوان یافت رهایی

[...]

سحاب اصفهانی

چون شادی بی غم به جهان یاد ندارم

دلشاد از اینم که دل شاد ندارم

یاد آن شه چینی که دهد داد ندارم

اما چو تو بیداد گری یاد ندارم

آن روز کدام است که بی آن لب شیرین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه