در جامة خوبی چه بلا حور سرشتی
چون بند قبا باز کنی طرفه بهشتی
هر کس که کند عیب کسی عیب سرشت است
جز زشت به آیینه که گفتهست که زشتی!
گفتی بهلم، روزی بوسی لب لعلم
این وعده مرا جان بلب آورد و نهشتی
مهری که نداری به کسی چشم چه داری
در مزرعه آن دانه طمع دار که کشتی
فیّاض دریغ از تو که خامی، چه توان کرد!
در آتش غم سوختی اما نبرشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دوست خود میخواهد که اگر قرار است دعا بنویسد، فقط درباره او و مشکلاتش بنویسد و شکایتهای بیجا نکند. او به وفاداری و محبت دوست اشاره میکند و میگوید که آنچه در دل دارد، سخت و پیچیده است و اگر دوست به او گوش کند، میتواند به درستی احساساتش را درک کند. شاعر همچنین به تمایل دوست برای نوشتن دردش اشاره میکند و میخواهد که دعا و نیکی نسبت به او انجام دهد. در نهایت، او از دوستش میخواهد که به جای نوشتن اتهامات بیپایه و بیجهت، حقیقت را بنویسد و از کینهتوزی دوری کند.
هوش مصنوعی: اگر در لباس نیکویی فردی را ببینی که همچون دیوانهای است، زمانی که دکمههای پیراهنش را باز کند، دنیای شگفتی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به عیب دیگران اشاره میکند، در واقع خودش عیبی در درون دارد. مثل این است که زشتی را در آینه میبیند و میگوید که زشت است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که روزی مرا خواهی بوسید و این وعده به من جان دوباره داد و باعث شد تا به یاد تو بنشینم.
هوش مصنوعی: اگر به کسی عشق و محبت نداری، چرا انتظار محبت از او داری؟ در زندگی، تنها به بذری که کاشتهای و به آن امید بستهای، دلخوش باش.
هوش مصنوعی: ای بخشنده، افسوس که هنوز پخته نشدهای، چه میشود کرد! در آتش اندوه گداختی اما نتوانستی خود را نجات دهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی
پندارمت از روضه بستان بهشتی
دور از سببی نیست که شوریده سودا
هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی
باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد
[...]
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟
با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم
[...]
آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون! ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا
[...]
گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی
از صومعه دل میل نکردی به کنشتی
خرم دل آن کس که میسر شود او را
یاری و صراحی شراب و لب کشتی
گو بر سر خم می گلنار بمانید
[...]
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.