گنجور

 
فیاض لاهیجی

اگر چو شمع زمانی در انجمن بنشینی

ز سبزة پر پروانه در چمن بنشینی

هزار سال به دشمن نشینی و بشکیبی

دلت بگیرد اگر لحظه‌ای به من بنشینی

ز لطف تن نتوانی که در چمن به فراغت

برهنه گردی و در سایة سمن بنشینی

رسی به کنه وجود و عدم ولیک به دقت

هزار سال که در فکر آن دهن بنشینی

به سایة تو در آتش نشیمن است چمن را

به زیر گل چو تو با تای پیرهن بنشینی

به قامت ار بخرامی تو سرو سرو خرامی

به عارض ار بنشینی چمن چمن بنشینی

تیمز نیک و بدت هست فرق عشق و هوس کن

چه لازمست که گوشی بهر سخن بنشینی

چرا در آینة اتحاد چهره نبینی

که گر به من بنشینی بخویشتن بنشینی

پناه عصمت عشق ار دهد امانِ تو فیّاض

فرشته خیزی اگر خود با هرمن بنشینی