امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸
ساقیا، می ده که بیرون سبزه های تر دمید
چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دمید
در خیالت، ای خیال ابروانت ماه عید
اذهبا قبلی و روحی، بیننا بعد بعید
مثل رویت در بنی آدم کسی هرگز ندید
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹
سبزه ای سبز است و آب روشن و سرو بلند
باده صافی به جام آبگون باید فگند
جای بلبل هست بر سرو بلند و زین قبیل
هست جای آنکه بلبل می پرد زینسان بلند
نرگس اندر عین مستی سوی گل چشمک زن است
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰
ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
بر بناگوشت بلای خط که سر بر میکند
جزو جزو عاشق بیچاره ابتر میکند
سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین
آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر میکند
چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲
جان که چون تو دشمنی را دوستداری میکند
دشمن خود را به خون خویش یاری میکند
دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را
کارداران غمت را حقگزاری میکند
یک دل آبادان نپندارم که ماند در جهان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳
چشم تو مست است یا در خواب بازی میکند
بوالعجب مستی که در محراب بازی میکند
مردم چشمم که میگردد به گرد روی تو
طفل را مانَد که در مهتاب بازی میکند
گر درآویزد دل نادان من در سوی تو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴
باز ترک مست من آهنگ بازی میکند
کس نکردهست آنکه آن ترک طرازی میکند
زلف او را سر به سر عالم به مویی بسته شد
هندویی را بین کزین سان ترکتازی میکند
از خیالش ماندهام شرمنده، کاندر چشم من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵
غمزه شوخت که قصد جان مردم میکند
هرکجا جادوگری آنجا تعلم میکند
مردم چشمم ز بهر سجده پایت را چو یافت
خاک پایت در دل دریا تیمم میکند
کوه جورت را نیارد طاقت و من میکشم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶
دل که با خوبان بدخو آشنایی میکند
شیشهای با خارهای زورآزمایی میکند
بنده در کویش که خون خویش میسازد روان
در حساب خویش حُسنش را روایی میکند
پختگان دانند کار از خامی پروانه کو؟
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷
کافر خونخواه دنبال شکاری می رود
پس نمی بیند که آخر بیقراری می رود
از دل آواره عمری شد نمی یابم نشان
بسکه در دنبال دیوانه سواری می رود
خون همی گرید دلم بر جان پیروزی خویش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۸
کالبد از دل تهی شد، گر چه جان بیرون رود
دوستی نبود که نه با دوستان بیرون رود
خون چندین بی گنه در بند دامن گیر تست
وای اگر آن مست من دامن کشان بیرون رود
سوز عشق است، این مبین رنج تب من، ای طبیب
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹
یارب! این اندیشه جانان ز جانم چون رود
چون کنم از سینه این آه و فغانم چون رود
نقش خوبان را گرفتم خود برون رانم ز چشم
آنکه اندر سینه دارم جای آنم چون رود
در غمم خلقی که آن افتاده در ره خاک شد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۰
ما نخواهیم از غم خود کاشنا بیرون برد
آشنا هم زین رخ پر خون ما بیرون برد
در هوایش آنکه پندم می دهد، گر بیندش
دانمش مرد، ار سر خود زین هوا بیرون برد
دوش گفتندم کت آن سلطان خوبان یاد کرد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱
از دل غمگین هوای دلستانم چون رود
یا سر سودای آن سرو روانم چون رود
تا توانایی بدم، بار غمش بردم به جان
خود کنون عشقش ز جان ناتوانم چون رود
از دلم نیش جفایش گر رود، نبود عجب
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲
هر شبم جان بر لب آید، ناله زار آورد
تا کدامین باد بویی زان جفا کار آورد
رفت آن شوخ و دل خون گشته را با خود ببرد
عاقبت روزی همان خونش گرفتار آورد
دوستان، من کی هوس دارم به نالیدن، ولی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳
گر کنی یاری و گر آزار، بر من بگذرد
هر چه می خواهی بکن، ای یار، بر من بگذرد
گفتی، ار من بگذرم زین سو بود بر تو بستم
این ستم، ای کاشکی هر بار بر من بگذرد
صبحدم مست شراب شوق بیرون اوفتم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۴
یار من گویند آنجا گاه گاهی بگذرد
راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد
بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید
گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد
ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵
گر به کوی عاشقان آن ماه گاهی بگذرد
بر گدایان همچنان باشد که شاهی بگذرد
سالها شد تا به کویش اوفتادم روز و شب
بر امید آنکه ماهم به ماهی بگذرد
سیل اشکم چون خیالش دید در دل جا گرفت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶
من نمی خواهم که چشمم غیر آن رو بنگرد
چشم بد حیف است کاندر روی نیکو بنگرد
حاجت تیر و کمان نبود، فتد مرغ از هوا
یا شب اندر روزن آید ماه و آن رو بنگرد
باد در چشمش ز تیر غمزه میل آتشین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷
دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد
اشک خونین ریخت جام و گل گریبان چاک زد
یارب، از هجر که در پوشید نیلوفر کبود؟
لاله از درد که داغی بر دل غمناک زد؟
با همه چشمی که نرگس باز دارد در چمن
[...]