غمزه شوخت که قصد جان مردم میکند
هرکجا جادوگری آنجا تعلم میکند
مردم چشمم ز بهر سجده پایت را چو یافت
خاک پایت در دل دریا تیمم میکند
کوه جورت را نیارد طاقت و من میکشم
زانکه مردم میکشند جوری که مردم میکند
کاشکی صد چشم بودی از پی گریه مرا
چون لبت در گریه زارم تبسم میکند
هیچ فریاد دلم خواهی رسیدن، ای صنم
در سر زلف تو چون مجنون تظلم میکند
عشق با تقوی نسازد بعد ازین ما و شراب
ای خوش آن کف کآشنایی با لب خم میکند
بنده خسرو عاشقی را دست و پایی میزند
لیک چون روی تو بیند دست و پا گم میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و غم ناشی از آن است. شاعر به زیبایی و جاذبهٔ محبوبش اشاره میکند و نوعی شکایت و دلتنگی از دوری او دارد. او به تأثیرات عشق و چگونگی تحمل آلام آن میپردازد و از دلتنگی و دردهایی که به خاطر این عشق میکشد، صحبت میکند. همچنین به احساسات عمیق خود و آرزوهایش در پی رسیدن به محبوب و التیام دردها اشاره میکند. در نهایت، شاعر به این نکته میپردازد که عشق با تقوا همخوانی ندارد و ابراز میکند که در کنار محبوبش همه چیز دیگر بیمعناست.
هوش مصنوعی: نیشخند و لبخند شوخ و بازیگوش تو به قدری جذاب و فریبنده است که هرجا بروی، جادوگران و هنرمندان جذب تو میشوند و سعی میکنند رازهای نیکویی را از تو بیاموزند.
هوش مصنوعی: وقتی مردم چشمم به سجده پای تو میافتد، چنانکه خاک پای تو را در دل دریا مییابم، آنگاه تیمم میکنم.
هوش مصنوعی: کوه نمیتواند بار سنگینی را تحمل کند، اما من آن را تحمل میکنم چون مردم هم به شیوهای بار سنگینی را به دوش میکشند.
هوش مصنوعی: ای کاش صد چشم داشتم تا از روی غم و اندوه من بگریند، در حالی که لبانت با یک لبخند، بر درد و گریهام تلطیف میکنند.
هوش مصنوعی: هیچ صدایی از دل من به تو نخواهد رسید، ای معشوق، زیرا مانند مجنون به زلف تو شکایت میکنم.
هوش مصنوعی: عشق دیگر با تقوا سازگاری ندارد و پس از این، خوشا به حال شراب که آشنای من را با لب خم میسازد.
هوش مصنوعی: عاشق بزرگی در تلاش و کوشش است، اما وقتی چهره محبوبش را میبیند، همهچیز را فراموش کرده و بیخبر از اطرافش میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابر میگرید به زاری، گل تبسم میکند
لاله ساغر میدهد، بلبل ترنم میکند
صوت مطرب راه اسلام خلایق میزند
چشم ساقی غارت ایمان مردم میکند
شادمانیم از دم عشقش که هر دم بیحجاب
[...]
طوطیِ عقلم که دعویّ تکلّم میکند
چون دهانت نقش میبندد سخن گم میکند
از فریب غمزه دانستم که عین مردمیست
چشم مستت آنچه از شوخی به مردم میکند
گر ندارد از گُل روی تو رنگی از چه رو
[...]
عقل کل در کُنه ادراک تو ره گم میکند
گر به سویت رهنماییهای مردم میکند
تا نبخشد حق به لطف خود کسی را چاره نیست
گرچه بر امت رسول او ترحم میکند
اول آمرزید آدم را و آنگه آفرید
[...]
بخت بد جایی که پای کینه محکم میکند
سنگ باران گشت راحت را ز شبنم میکند
کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو
تا تو از پی میروی آن صید هم رم میکند
گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما
[...]
گر جلا آیینههای تیره را نم میکند
عاشقان را هم می گلرنگ خرم میکند
میکند در سخترویان صحبت نیکان اثر
سنگ را فرهاد شیرین کار، آدم میکند
میکند بیگانه وحشت آشنایان را ز هم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.