گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سبزه ای سبز است و آب روشن و سرو بلند

باده صافی به جام آبگون باید فگند

جای بلبل هست بر سرو بلند و زین قبیل

هست جای آنکه بلبل می پرد زینسان بلند

نرگس اندر عین مستی سوی گل چشمک زن است

ورنه گل بر سبزه هم چندین نکردی ریشخند

گل ازان کم عمر شد کاو ییشتر از عمر خویش

دام داد آن را که از وی وقت گل شد بهره مند

ساقیا، می چاشنی کن بعد ازان درده، ازانک

گر ترش باشد می آن را چاشنی باید ز قند

بند بندم را جدا کرده است دست غم به تیغ

تو به خون گرم می پیوند کن بندم ز بند

شاهد مجلس، بپوشان رو که من از بیم چشم

پیش رویت پای می کوبم بر آتش چون سپند

گر دل خسرو رسن بازی کند با زلف تو

رشته یک چندی درازش ده ز زلف چون کمند