گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد

اشک خونین ریخت جام و گل گریبان چاک زد

یارب، از هجر که در پوشید نیلوفر کبود؟

لاله از درد که داغی بر دل غمناک زد؟

با همه چشمی که نرگس باز دارد در چمن

اهل بینش را نمی شاید قدم بر خاک زد

تا کی از شمشاد و نسرین گویم و ریحان و گل؟

بیخ این خار از ره دل خواهم اکنون پاک زد

با وجود ساقی مه روی من در باغ حسن

می توان آتش درین مشت خس و خاشاک زد

ای مه نو، گر شبی طالع شوی چون عاصیان

خواهمت بهر شفاعت دست در فتراک زد

مژده بر خسرو، اگر گوید شبی در گوش او

عین عید اینک علم بر گوشه افلاک زد