گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر بناگوشت بلای خط که سر بر می‌کند

جزو جزو عاشق بیچاره ابتر می‌کند

سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین

آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر می‌کند

چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی

سر کجا در خانه تاریک ما در می‌کند؟

چند گویید، ای مسلمانان، که حال خود بگوی

من همی‌گویم، ولی از من که باور می‌کند؟

شوخیش بین کآشکارم می‌نوازد در نهان

با رقیب خویش اشارت سوی خنجر می‌کند

رو، برون، ای جان معزول، از درون من که عشق

شغل جان در سینه با جانان مقرر می‌کند

عاشقان جان و جهان بهر بتان تر کرده‌اند

سهل باشد آنکه خسرو دیده را تر می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند

پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند

جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند

[...]

سلمان ساوجی

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟

هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
جلال عضد

باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند

خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند

ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا

آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند

قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند

[...]

ناصر بخارایی

سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

غنچه از لعلت قبا را چاک در بر می‌کند

می‌زند سرو روان را پنچه‌ها بر سر چنار

تا چرا با قد تو خود را برابر می‌کند

می‌روی در باغ و هر جانب برای دیدنت

[...]

نظام قاری

بوی گیسویت دماغ جان معطر میکند

دیدن رویت چراغ دل منور میکند

منعمی گر جامه‌های کهنه در پوشد گداست

خلعت فاخر فقیر انرا توانگر میکند

همتم از تاج فقر بایزیدی وادهمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه