گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

چون مرا در جان زدی آتش، مشو غافل زدود

صورت جان بی حجاب آن روز دیدم ذره وار

کافتاب روی او از روزن دل رو نمود

قصه ما با تو از لیلی و مجنون در گذشت

خسرو و شیرین چه باشد، وامق و عذرا چه بود

عاشقی و رندی و دیوانگی، در شخص ما

قصه و افسانه نبود راستی باید شنود

عشق ازان بالاتر است آری که خسرو را به زور

گاه پیری سر برد پیش جوانان در سجود