ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس
چون مرا در جان زدی آتش، مشو غافل زدود
صورت جان بی حجاب آن روز دیدم ذره وار
کافتاب روی او از روزن دل رو نمود
قصه ما با تو از لیلی و مجنون در گذشت
خسرو و شیرین چه باشد، وامق و عذرا چه بود
عاشقی و رندی و دیوانگی، در شخص ما
قصه و افسانه نبود راستی باید شنود
عشق ازان بالاتر است آری که خسرو را به زور
گاه پیری سر برد پیش جوانان در سجود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و longing (دلتنگی) برای معشوق است. شاعر از معشوق خود میخواهد که هر چه زودتر بازگردد، زیرا دوری او باعث سوزش دلش شده است. او از احساسات عمیق و سوزان عشق خود میگوید و به مقایسه عشقش با داستانهای مشهور ادبی مانند لیلی و مجنون و خسرو و شیرین میپردازد. شاعر بیان میکند که عشق واقعی و عاشقی عمیقتر از داستانها و افسانههاست و حتی مشکلات ناشی از پیری و جوانی در برابر عشق حقیقی ناچیز است.
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند جان، از نزد ما رفتهای، زود برگرد زیرا من از دوریات دلم همچون چوب عود، در آتش سوخته است.
هوش مصنوعی: ای کاش مرا در آتش بنشانی تا از حسد دیگران بسوزم و نابود شوم.
هوش مصنوعی: ای کسی که با آه دلم آبرویم را بردی، از این زخم بترس، زیرا تو که در وجود من آتش زدی، نباید بیتوجه باشی.
هوش مصنوعی: روزی چهرهی جان را بدون پوشش و حجاب مشاهده کردم، و مانند ذراتی که از پنجرهی دل میتابند، نور خورشیدِ وجود او را دیدم.
هوش مصنوعی: داستان ما با تو فراتر از داستانهای معروف و عاشقانهای مانند لیلی و مجنون است؛ رابطهمان از عشق خسرو و شیرین هم ارزشمندتر است و حتی نمیتوان به مقایسهای با وامق و عذرا پرداخت.
هوش مصنوعی: عشق، شیطنت و جنون در وجود ما، داستان و افسانهای نیست که فقط باید شنید، بلکه حقیقتی است که باید آن را درک کرد.
هوش مصنوعی: عشق به قدری ارزشمند و والاست که حتی خسرو، که فردی بزرگ و توانمند است، در میانسالی و در برابر جوانان، به خاطر عشق خود به سجده میرود و خود را تسلیم میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوالخلیل آنکو بگیتی زو شده موجود جود
جعفر آن کش چوب گشت از طالع مسعود عود
وصف آن مخدوم میکن گرچه میرنجد حسود
کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود
گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار
چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود
مست آن می گر نهای می دو پی دستار و دل
[...]
باد پیمایی که جم را خاک ره پنداشتی
بر من از دیوانگی هر دم کمینی میگشود
گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن
میفروزی آتش و خود کور میگردی به دود
چون نداری زهرهای زهرت نمیباید فشاند
[...]
با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود
در پیش مستان محبت این بود رود و سرود
عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند
مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود
با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست
[...]
دلبر از شوخی و عیاری دل از دستم ربود
در فراق خود مرا بنشاند بر آتش چو عود
همچو چنگم می زند لیکن نوازش کمترست
می دهد هر دم به هجران گوشمالم همچو عود
نی صفت می نالم از دست جفای هر خسی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.