گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

چون مرا در جان زدی آتش، مشو غافل زدود

صورت جان بی حجاب آن روز دیدم ذره وار

کافتاب روی او از روزن دل رو نمود

قصه ما با تو از لیلی و مجنون در گذشت

خسرو و شیرین چه باشد، وامق و عذرا چه بود

عاشقی و رندی و دیوانگی، در شخص ما

قصه و افسانه نبود راستی باید شنود

عشق ازان بالاتر است آری که خسرو را به زور

گاه پیری سر برد پیش جوانان در سجود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمایی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می‌گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می‌فروزی آتش و خود کور می‌گردی به دود

چون نداری زهره‌ای زهرت نمی‌باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

جهان ملک خاتون

دلبر از شوخی و عیاری دل از دستم ربود

در فراق خود مرا بنشاند بر آتش چو عود

همچو چنگم می زند لیکن نوازش کمترست

می دهد هر دم به هجران گوشمالم همچو عود

نی صفت می نالم از دست جفای هر خسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه