جان که چون تو دشمنی را دوستداری میکند
دشمن خود را به خون خویش یاری میکند
دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را
کارداران غمت را حقگزاری میکند
یک دل آبادان نپندارم که ماند در جهان
زان خرابیها که آن چشم خماری میکند
جان من روزی کند گه گاه همراهش، ازآنک
سوی تو همراهی باد بهاری میکند
خون من میجوشد از غیرت که این کافر چرا
تیر خویش آلودهٔ خون شکاری میکند
مردم از نالیدن و روزی نگفتی، ای رقیب
کیست این کاندر پس دیوار زاری میکند
گرچه بیحد من است ای دوست اما، بر درت
دیدهٔ من آرزوی خاکساری میکند
آنکه پندم میدهد در عشق بهر زیستن
مرهم بیفایده بر زخم کاری میکند
در نماز بتپرستی از من آموزد سجود
برهمن کو دعوی زنارداری میکند
هجر میداند که چون من ناتوانی چون زِیَد
زان بر این دل زخمهای یادگاری میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد قهرت، دیده ی خورشید تاری میکند
زانکه روزکار، تیغت، روزگاری میکند
بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند
غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری میکند
در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو
این یکی بیصبری و آن بیقراری میکند
اگر نماید خوبرو جور و کند صد دشمنی
[...]
آنچه را با کارگر سرمایهداری میکند
با کبوتر پنجه باز شکاری میکند
میبرد از دسترنجش گنج اگر سرمایهدار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری میکند؟
سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.