گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یار من گویند آنجا گاه گاهی بگذرد

راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد

بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید

گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد

ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار

گر درین ره نگذرد آخر به راهی بگذرد

حال پامالان راه خویش می پرسی، مپرس

وای بر موران دران شارع که شاهی بگذرد

نیست آن دولت که بوسم پای میمونت، ولی

پای آن بوسم که در کوی تو گاهی بگذرد

غمزه با صدها بلای خویش نابخشودنیست

دیدن شاهی که با زین سان سپاهی بگذرد

خلق در فریاد و تو خوش می‌روی، من چون زیم؟

وه که گر ناگاهی از من تیر آهی بگذرد

زاه گرمم رو سیه شد روز، هم داری روا

کاینچنین روز سیه بر رو سیاهی بگذرد؟

در زنخدانت دل خسرو فتاد و غرق شد

همچو آن مستی که بر بالای چاهی بگذرد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

گر به کوی عاشقان آن ماه گاهی بگذرد

بر گدایان همچنان باشد که شاهی بگذرد

سالها شد تا به کویش اوفتادم روز و شب

بر امید آنکه ماهم به ماهی بگذرد

سیل اشکم چون خیالش دید در دل جا گرفت

[...]

جامی

چون سوار آن خسرو خوبان به راهی بگذرد

با وی از جانهای مشتاقان سپاهی بگذرد

یاد آن شکل و شمایل جان و دل سوزد مرا

هر کجا چابک سواری کج کلاهی بگذرد

ماند نامش بر زبانم وه چه خوش باشد اگر

[...]

هلالی جغتایی

ماه شهر آشوب من، هر گه براهی بگذرد

شهر پر غوغا شود، چونان که ماهی بگذرد

روزم از هجران سیه شد، آفتاب من کجاست؟

تا بسویم در چنین روز سیاهی بگذرد

چون بره می بینمش، بیخود تظلم می کنم

[...]

بیدل دهلوی

یک سر مو گر هوس از فکر جاهی بگذرد

پشم ما بالد به حدی ‌کز کلاهی بگذرد

شمع محفل داغ می‌گردد کز آهی بگذرد

آه از آن روزی که حرص از دستگاهی بگذرد

دسترنج سعی آزادی نمی‌گردد تلف

[...]

رفیق اصفهانی

شاه من با خیل خوبان چون ز راهی بگذرد

راست پنداری که شاهی با سپاهی بگذرد

چون ز پیشم بگذرد سوزد ز سر تا پا مرا

همچو آن برقی که از پیش گیاهی بگذرد

چون نباشد عمر من کوته که از هجران به من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه