باز ترک مست من آهنگ بازی میکند
کس نکردهست آنکه آن ترک طرازی میکند
زلف او را سر به سر عالم به مویی بسته شد
هندویی را بین کزین سان ترکتازی میکند
از خیالش ماندهام شرمنده، کاندر چشم من
گهگهی میآید و مردمنوازی میکند
جز اشارت نیست سوی لعل تو ما را ز دور
همچو انگشتی که بر حلوا درازی میکند
هرچه اندر روی تو دزدیده میدارد نظر
مردم چشمم به خون خویش بازی میکند
میرود در خون هر سرگشتهای دامنکشان
پس به آب چشم من دامن نمازی میکند
میپرد چون کافران بر جان خسرو تاختن
از برای رغم نام خویش غازی میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. او با استفاده از تصاویری از عشق و آرزوی دیدار، احساسات عمیق خود را بیان میکند. زیبایی و جذابیت معشوق به قدری تاثیرگذار است که به دیگران بیتابی میدهد و آنها را به سمت خود میکشاند. شاعر همچنین به توصیف رفتار و انفعالات دلانگیز معشوق در میان مردم میپردازد و احساس بینوازی و عشق را در وجود خود حس میکند. نهایتاً، عشق و زیبایی معشوق به طور نمادین با دستانی که بر حلوا دراز میشود مقایسه میشود که نشاندهنده جذابیت و نفوذ عمیق او در دلهاست.
هوش مصنوعی: باز هم آن ترکهی مست، عطر بازی و شیطنت را بههم میزند؛ کسی در این دنیا نیست که مانند او به این زیبایی و ظرافت چنین رفتار کند.
هوش مصنوعی: زلفان او به قدری جذاب و دلربا هستند که تمام جهان به یک رشته مو به او وابسته شده است. این تصویر همچون هندویی است که به طرز حیرتانگیزی رفتار میکند و تحت تأثیر آن زیبایی قرار دارد.
هوش مصنوعی: از فکر او همیشه در عذابم، زیرا گهگاه در چشمانم ظاهر میشود و با مهربانی خود با من رفتار میکند.
هوش مصنوعی: فقط نشانهای از زیبایی تو برای ما وجود دارد، مانند انگشتی که از دور به سمت برش حلوایی دراز شده است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که مردم از زیباییهای تو میبینند و به دقت نگاه میکنند، باعث میشود من با درد و غم خودم بازی کنم و به این فکر کنم که چقدر این زیباییها برایم سخت و دور است.
هوش مصنوعی: هر بیخبری در زندگی خود در حال جستجوست و در این حال، چشمان من مثل آبی است که دعا و نذر میکند.
هوش مصنوعی: او مانند کافران بر جان خسرو حملهور میشود و برای حفظ نام خودش به جنگ میپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف تو بر عارض تو پایبازی میکند
هر زمان سوی لب تو دستیازی میکند
جزع تو در دل ربودن جان همیسوزد ولی
لعل تو در بوسه دادن دلنوازی میکند
در کمان ابروی تو ناوک مژگان تو
[...]
باز در بستان صنوبر سرفرازی میکند
بلبل شوریده را گل دلنوازی میکند
لالهٔ سیراب دارد جام لیکن هر زمان
همچو مستان چشم نرگس ترکتازی میکند
ابر سقا رنگ بستان و چمن را بین که باز
[...]
چشم مستت گرچه با ما ترک تازی میکند
لعل جانبخش تو هر دم دلنوازی میکند
تا دلم آورد بر محراب ابرویت نماز
جامه جان را به خون، هر دم نمازی میکند
با زنخدان چو کویت ای بت سیمین ذقن!
[...]
سرو اگر در پیش قدت سرفرازی میکند
راستی او این حماقت از درازی میکند
تا مرا گفتی که جان بفرست بر دست صبا
جان من بر عزم رفتن کار سازی میکند
هندوی زلفت رسن بازست و هر شب تا سحر
[...]
جادوی چشمان شوخت چارهسازی میکند
حاجب کنج دهانت حقّهبازی میکند
خوش نسیمی میوزد از بوی زلفت صبحدم
زآنکه باد صبح با زلف تو بازی میکند
زلف تو عمر من است و هیچ میدانی که عمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.