گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

منظور دیده ها نه ای و نور دیده ای

در عالمی و پای ز عالم کشیده ای

در هر طرف که می نگرم جلوه گر تویی

بر روی گل به کسوت رنگ آرمیده ای

ای نفس قطع راه فنا یک نفس شود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای

طرف کلاه ناز بسامان شکسته ای

صد دشنهٔ به زهر بلا آب داده را

در سینه ام ز شوخی مژگان شکسته ای

از آشناییم لب افسوس می گزی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

از برم دل می برد هر دم به رنگ تازه ای

دلبر نازک نهالی، شوخ و شنگ تازه ای

تازجوش بولهوس رنگش با باد شرم رفت

ریخت بر روی هوا طرح فرنگ تازه ای

ترک چشم مست او در هر مژه بر هم زدن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای

تو بیوفا چقدر مایل جفا که نه ای

چو ماهیی که طلبکار آب در دریاست

کجا رود به سراغت کسی کجا که نه ای

ترا ز حال دل خود چسان کنم آگاه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

خیال تندخویی با دلم سر می‌کند بازی

که از شوخی به جای گل به اخگر می‌کند بازی

ز غیرت فوج فوج رنگ در پرواز اندازم

اگر دانم که گاهی با کبوتر می‌کند بازی

ز بیم غیر اشکم در دل صد پاره می‌غلتد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی

ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی

ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا رفتم از کویش

هنوزم هست از سر زندگیها بر قفا چشمی

به راه انتظار ناوک او در لحد باشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹

 

چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی

خون می چکد ز قطع نظر چون کند کسی

تا کی به یاد لعل لبی شام تا سحر

دل در فشار پنجهٔ غم خون کند کسی

تا چند بی تو پنجهٔ مژگان خویش را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

نهانی در حجاب زندگانی

برون آی از نقاب زندگانی

به قید جسم تا هستی گرفتار

گل آلوده است آب زندگانی

سوادنامه جز زیر و زبر نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱

 

می افزود چراغ زندگانی

بود آبی به باغ زندگانی

گل داغ پشیمانی نچینند

‏ سیه کاران ز باغ زندگانی

بنوش آب حیات باده چون خضر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی

هست همچون غنچه ام با خویشتن دلبستگی

سر نزد یک غنچه هم از نونهال من هنوز

برنتابد سرو آن نازک بدن دلبستگی

هر زمینی کاید از وی بوی جانان خلد ماست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

دست ریزش ساقیا هرگز مباد از ما کشی

ما ز شاگردان گردابیم در دریاکشی

قمری دل، آشیان بر سرو نوخیز تو بست

رتبه افزاید غمم را هر قدر بالاکشی

بیدلان را دست لطفی هم توان بر سر کشید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴

 

ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری

فتاد آخر ترا هم حلقه‌ای بر گردن ای قمری

مگر سرو مرا دیدی که از جوش تپیدن‌ها

زبال و پر ترا صد پاره شد پیراهن ای قمری

سراپا مد آهی می‌شود هر سرو این گلشن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۵

 

گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری

کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری

دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی

حباب آسا مرا برپای دارد فیض سرشاری

اگر یکبار گلهای تماشا چیند از رویت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۶

 

ای من فدای نام تو یا مرتضی علی

من بندهٔ غلام تو یا مرتضی علی

برگشت آفتاب به حکم تو بارها

گردد فلک به کام تو یا مرتضی علی

سر تا بپای گوش شود همچو گل کلیم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۷

 

سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی

بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی

تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را

ز هر پر چون دم طاووس روید چشم حیرانی

مرا سروی ربود از خود که در عشقش اسیران را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۸

 

ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری

وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری

قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما

ز شوقش چون کمال سرتاسر آغوش است پنداری

نشد پژمرده از دم سردی دی غنچهٔ طبعم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

چه خواهد شد دمی با غنچه هم‌آواز اگر باشی

ز خاموشی به افلاطون دل، دمساز اگر باشی

توان در عالم دل داد، داد خودنمایی‌ها

نهان همچون اثر در پردهٔ آواز اگر باشی

دلت پا تا به سر گوش نصیحت آرزو گردد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۰

 

خود را چو زخود جدا بیابی

شاید که نشان ما بیابی

می ریختی و سبو شکستی

ای محتسب از خدا بیابی

بینی چون قد جامه زیبش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۱

 

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی

ساحل لب تشنه از دریا کند پهلو تهی

از نسیم حرف سرد این نصیحت پیشگان

شمع بزم ما مباد از ما کند پهلو تهی

شهرتش چون قاف بر اطراف عالم می دود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۲

 

تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری

می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری

ناله از جور فلک در کیش ما دون همتی است

شکوه مذموم است از بیداد بی پا و سری

پادشاه وقت خود باشد به روی پوست تخت

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
sunny dark_mode