گنجور

 
جویای تبریزی

چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی

خون می چکد ز قطع نظر چون کند کسی

تا کی به یاد لعل لبی شام تا سحر

دل در فشار پنجهٔ غم خون کند کسی

تا چند بی تو پنجهٔ مژگان خویش را

مرجان صفت ز اشک جگرگون کند کسی

سرخوش شود زبوی می «لی مع اللهی»

خود را دمی ز خویش چو بیرون کند کسی

باید نخست ساخت وضو ز آب دیده اش

خواهد چو طوف تربت مجنون کند کسی

جویا اسیر طور تو، آخر مروتی!‏

ظلم اینقدر به عاشق مفتون کند کسی؟