گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری
کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری
دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی
حباب آسا مرا برپای دارد فیض سرشاری
اگر یکبار گلهای تماشا چیند از رویت
کشد بلبل به گلشن از خیابان خط بیزاری
به مردم روشن است از موی مژگان تو این معنی
که از بیمار داری نیست افزون ضعف بیماری
فلک را با تو کاری نیست تا خاک رهی، جویا!
نپیچیده است دست زور هرگز پنجهٔ زاری
ای که از سر تا به پا لبریز معنی چون خمی
بر مدار از خویشتن دست طلب در خود گمی
گوهر معنی است پنهان در تو خود را کم مگیر!
خویشتن را قطره می پنداری، اما قلزمی
یک نفس در دیده کی آرام می گیرد نگاه
هر قدر بگریزی از مردم، عزیز مردمی
پای تا سر در پی روزی، دهانی و شکم
تا تو چون دست آس سرگردان مشت گندمی
کی بود کامل جنون را فکر پاییز و بهار
نارسی، زان در رسیدنها به بند موسمی
دور چشم بد زتمکین تو کاندر بزم می
از شراب لعل گون کوه بدخشان چون خمی
کو صفاهان تا نهی جویا به سر تاج مراد
تا به هندی همچو طاووس از پی زیب دمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز به مادندر نماند این جهان گربهروی
با پسندر کینه دارد همچو بادختندرا
جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی
با پسندر کینه دارد همچو با دختند را
گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی
گر خسیسانرا هجی گویی، بلی باشد مدیح
گر بخیلانرا مدیح آری، بلی باشد هجی
روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی
[...]
روز کوشیدن زمین از دست او گردد تهی
روز بخشیدن زمان از دست او خواهد فرار کذا
ای خداوندی که بر روی زمین فرمان تو
چون قضای آسمان شد نافذ فی کل شیی
پیش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم
نزد رایت روی خورشید از خجالت کرده خوی
سرو آزاد ار قبول بندگی یابد ز تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.