گنجور

 
جویای تبریزی

خیال تندخویی با دلم سر می‌کند بازی

که از شوخی به جای گل به اخگر می‌کند بازی

ز غیرت فوج فوج رنگ در پرواز اندازم

اگر دانم که گاهی با کبوتر می‌کند بازی

ز بیم غیر اشکم در دل صد پاره می‌غلتد

چو آن طفلی که با اوراق ابتر می‌کند بازی

چه دل‌ها خون کند چشمش ز هر مژگان به هم سودن

حریفان ترک بدمستی به خنجر می‌کند بازی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode