گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

به مه من که رساند که من دلشده هر شب

ز غم هجر رسانم به فلک ناله یارب

نتوان بوسه زد آن لب کنم اما هوس آن

که ببوسم لب جامی که رسد گاه به آن لب

سر من گرچه نشاید که به فتراک ببندی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

چند ای معلم هر روز تا شب

باشد غزالم محبوس مکتب

شد فرش دیبا از سبزه صحرا

ارسله معنا یرتع و یلعب

تعلیم و آداب او را چه حاجت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا نمودی لب و چه غبغب

دل من در چه است و جان بر لب

شب من روز کن ز طلعت خویش

ای شده روز من ز زلف تو شب

پیش تو آفتاب ناپیداست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

آفتاب حسن طالع شد چو افکندی نقاب

حسن طالع بین که دیدم آن رخ چون آفتاب

در خیال خط مشکین تو با عارض به هم

دمبدم چشم تر ما می زند نقشی بر آب

خاک آن در زیر سر شبها غنودن دولتی ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب

بیدلان از رشته جان ساختند آن را طناب

بس که در هر منزلی آید ز چشمم سیل خون

خیمه ها در دیده مردم نماید چون حباب

تا نشانم گرد راهش هر طرف تابد عنان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای روی تو اختر جهان تاب

شد تیره شبم ز هجر دریاب

من تاب نیارم از تو توبه

من تاب من الحبیب ما طاب

عمری ست که بر در توام من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای تو را قد خوب و ابرو خوب و زلف و چهره خوب

بر زبان اهل دل نام تو محبوب القلوب

با لب نوشین تو زد لاف شیرینی نبات

مصریان از شهر خود کردند بیرونش به چوب

با تو هر کس را هوای دولت هم خانگی ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

هر صبح کآفتاب رخت سر زند ز جیب

گر من چو صبح چاک زنم جیب جان چه عیب

چون گشت ساقی آن لب میگون چه جای طعن

گر طیلسان زهد به صهبا دهد صهیب

پیران سرم هوای جوانی ز ره فکند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

چون نصیب ما نشد وصل حبیب

ما و درد بی نصیبی یا نصیب

درد دوری زان در از من پرس و بس

محنت غربت نداند جز غریب

گرچه از نزدیک خوب است آن دو رخ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب

هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب

گر نهد دست به نبض من محرور زند

شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب

هر که را عشق تو آداب خرد بر هم زد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب

حال خود مشروح گفتم وقت لطف است ای طبیب

هر شفا در حقه غیب است و آن در دست توست

حقه بگشا و کرامت کن شفایی عن قریب

جوشش دریای فضلت نیک و بد را شامل است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

دلا به طرف چمن جام خوشگوار طلب

حریف سرو قد و یار گل عذار طلب

طفیل صحبت یار است نقل و باده و جام

چو برگ عیش بسازی نخست یار طلب

ز موج حادثه کز اوج آسمان بگذشت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای در هوای مهر تو ذرات کاینات

واقف نه از کماهی ذات تو هیچ ذات

شد چشم عقل خیره چو در مبداء ازل

حسنت نمود جلوه در آیینه صفات

هر خشتی از کنشت شود کعبه دگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

ای آفتاب روی تو عکس فروغ ذات

ظاهر ز زلف و خال و خطت کثرت صفات

زیر نقاب جعد مسلسل رخ تو کرد

شرح بطون ذات و ظهور تعینات

چشمت به عشوه لب به شکرخنده می کند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ای صفات تو نهان در تتق وحدت ذات

جلوه گر ذات تو از پرده اسما و صفات

ما گرفتار جهت از تو نشان چون یابیم

ای سراپرده اجلال تو بیرون ز جهات

از ندای تو درافتاد صدایی به حرم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی که فی التاخیر آفات

من و مستی و ذوق می پرستی

چه کار آید مرا کشف و کرامات

می و نقل است ورد من شب و روز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای درت کعبه ارباب نجات

قبلتی وجهک فی کل صلات

بر سر کوی تو ناکرده وقوف

حاجیان را چه وقوف از عرفات

رفته آوازه قند تو به مصر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بر درت جا کنند اهل نجات

رفع الله قدرهم درجات

گر تو خواهی زکات خوبی داد

ما فقیریم و مستحق زکات

هر که دارد وقوف ازین سر کوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

صد خارم از فراق تو در پای دل شکست

وز گلشن وصال تو نامد گلی به دست

پرواز گاه مرغ دلم شاخ سدره بود

از شوق دانه تو درین دامگه نشست

هر کس که هست جرعه کش جام لعل توست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

گر آن بی وفا عهد یاری شکست

خدا یار او باد هر جا که هست

نه زین شهر بار سفر بست و رفت

که از کوی مهر و وفا رخت بست

میفشان سرشک از مژه دمبدم

[...]

جامی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۹۱
sunny dark_mode