گنجور

 
جامی

تا نمودی لب و چه غبغب

دل من در چه است و جان بر لب

شب من روز کن ز طلعت خویش

ای شده روز من ز زلف تو شب

پیش تو آفتاب ناپیداست

روز روشن نهان بود کوکب

رنجه شد خاطرت ز یارب من

من دلخسته چون کنم یارب

پیش لعل تو بر لب جام

لب نهم بین کمال حسن طلب

فال نیکو گرفت هر که بدید

همچو مصحف رخ تو در مکتب

کلک جامی کشید خوان سخن

زد صریرش صلای من یرغب

 
 
 
کسایی

چون سر من سپید دید بتم

گفت تشبیه شیب و سخت عجب

گفت : موی سپید و روی سیاه

همچو روز است در میانهٔ شب !

فرخی سیستانی

باغ دیبا رخ پرند سلب

لعبگر گشت و لعبهایش عجب

گه دهد آب را زگل خلعت

گاهی از آب لاله را مرکب

گه بهشتی شود پر از حورا

[...]

عسجدی

با سرشگ سخای او کس را

ننماید بزرگ رود فرب

یاد کرد از لطیف طبعش بحر

گشت پر در و عنبر اشهب

باگران حلمش آشنا شد کوه

[...]

خواجه عبدالله انصاری

لک منی علی البعادنصیب

لم ینله علی الدنوحبیب

فعلی الطرف من سواک حجاب

و علی القلب من هواک رقیب

و فی ناظری هواک و قلبی

[...]

ابوعلی عثمانی

وَ اَمْطَرَ اَلْکَاسَ ماءّ مِنْاَبَارِقِها

فانبَتَ الدُرَّ فی اَرْضٍ مِنَ الذَّهَبِ

وسَبَّحَ الْقَوْمُ لَمَّا اَنْرَأَوْا عَجَباً

نوراً مِنَ اَلْماءِ فی نارٍ مِنَ العِنَبِ

سُلافَةٌ وَرِثَتْها عادُ عَنْاِرَمٍ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه