گنجور

 
جامی

می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب

هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب

گر نهد دست به نبض من محرور زند

شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب

هر که را عشق تو آداب خرد بر هم زد

نیست ممکن که مودب شود از پند ادیب

روز آدینه به مقصوره درآ تا خواند

خطبه سلطنت حسن به نام تو خطیب

بر چمن گر گذرد نکهتی از پیرهنت

پر شود دامن و جیب سمن و غنچه ز طیب

هر که با صورت شیرین پسران عشق نباخت

نیست از معنی پیران رهش هیچ نصیب

جامی آن مه به غریبان ننهد گوش مکن

بیش ازین در سخن انگیز خیالات غریب

 
 
 
ناصرخسرو

ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،

مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب

این جهان را به جز از بادی و خوابی مشمر

گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب

بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس

[...]

منوچهری

در خمار می دوشینم ای نیک حبیب

آب انگور دو سالینه‌م فرموده طبیب

آب انگور فرازآور یا خون مویز

که مویز ای عجبی هست به انگور قریب

شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی

[...]

باباافضل کاشانی

در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب

نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب

ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت

خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب

تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست

[...]

جامی

دستم از جور رقیب است ز دامان حبیب

کوته ای کاش رسیدی به گریبان رقیب

خردسالی و رقیبان ادب آموز تواند

وای ما گر تو کنی کار به فرمان ادیب

زن خدنگ دگرم بر جگر ریش که نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دردمندان غم عشق تو را نیست طبیب

مرگ بایست و یا داروی دیدار حبیب

زخمی یارم و مرهم نستانم از غیر

شکوه از درد حبیبان نکنم پیش طبیب

شکوه چندان نکنم من زجفای احباب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه