گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

غنچه خسبی ها در آغوش چمن دارد مرا

حفظ آب روی سر در پیرهن دارد مرا

چون سپند امروز بی آرامم از سودای هند

یاد خاکسترنشینی بی وطن دارد مرا

می خورم از بهر یک مصراع چندین پیچ و تاب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بی قرار امروز آن سیمین بدن دارد مرا

خار در پیراهن آن گل پیراهن دارد مرا

تا حدیثی از لب او در قلم آورده ام

در میان طوطیان شیرین سخن دارد مرا

آدمی را میوه فردوس می سازد جوان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

خانه بر دوشم پریشان کو وطن دارد مرا

بر جنون تکلیف چاک پیرهن دارد مرا

غنچه گل نیستم تا از نسیمی وا شوم

روزگار رفته سر در پیرهن دارد مرا

حلقه بزم است طوق بندگی بر گردنم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بی پر و بالی درین گلشن هوس باشد مرا

همچو مرغ بیضه عریانی قفس باشد مرا

تشنه ام از سادگی می جویم امداد از حیات

التماس از همدم کوته نفس باشد مرا

کاروان را گوش از غفلت به آواز دراست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

مرغ بی بالم گلستان کی هوس باشد مرا

خنده گل چاک دیوار قفس باشد مرا

التماس سوزن از عیسی مریم کی کنم

گر به نقش کفش پایی دسترس باشد مرا

کی شوم پابست تار و پود خود چون عنکبوت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ناله کردن بر سر کویش هوس باشد مرا

می نهم لب بر لب نی تا نفس باشد مرا

بر طواف کعبه کویش به پهلو می روم

نقش پا گیراتر از دست عسس باشد مرا

بر دلم رحمی کن ای صیاد از خونم گذر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

سبزه خطش کشیده در کنار آئینه را

عکس رویش کرده گلبرگ بهار آئینه را

می برد مشاطه بهر جستجویی آن پری

بر سر بازارها دیوانه وار آئینه را

خاطر روشندلان از شیشه نازکتر بود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

در نظر روزی که آرد آن نگار آئینه را

سرکشد هر صبح خورشید از کنار آئینه را

در نمد پیچیده است آئینه را مشاطه گر

بس که کرده عکس رویش شرمسار آئینه را

خورده از خورشید صد ره لشکر انجم شکست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

هر که آرد در نظر آن پر حجاب آئینه را

گرد سر گردند ماه و آفتاب آئینه را

آسمان بنشانده جامی آفتاب آئینه را

کرده عکس روی او عالیجناب آئینه را

چهره گلشن فریبش می نماید رنگها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

خانه بر دوشم دو زانو متکا باشد مرا

بستر و بالین ز نقش بوریا باشد مرا

آسمان باشد سیه بر چشم چون سرمه دان

از زمین گردی که خیزد توتیا باشد مرا

صحبت آئینه منع از سیر گلشن می کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

ای خرامت را ثناگو همچو قمری هوش‌ها

سرو قدت را حصار عافیت آغوش‌ها

سربلندان همچو سرو آواز سایل نشنوند

کرده‌اند از طوق قمری حلقه‌ها در گوش‌ها

شهد اگر خواهی برو در خانه زنبور باش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

غنچه دارم در بغل گر مشت زر باشد مرا

همچو گل در انجمن ها جا به سر باشد مرا

سینه خود کرده ام ماننده آئینه صاف

نیک و بد از دوربینی در نظر باشد مرا

همچو بوی گل عنان من به دست دیگر است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

نرگس و بادام بی او چشم بد باشد مرا

گر نهم عینک به پیش دیده سد باشد مرا

می کنم با نیک و بد چون آئینه یکسان سلوک

ساده لوحم سینه صاف از حسد باشد مرا

هر کجا افتاده یی بینم به سر جا می دهم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

خانه بر دوشم کلید رزق ها باشد مرا

گردبادم گردش سرآسیا باشد مرا

کلفتی گر رو دهد سر در گریبان می کشم

چاکها در جیب محراب دعا باشد مرا

خیمه بر پا کرده ام بر روی دریا چون حباب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

مزرع خشکم نظر بر آسمان باشد مرا

می پرد چشمم امید از کهکشان باشد مرا

تر نگردد خامه ام انگشت از ابر بهار

کاغذ تحریر از برگ خزان باشد مرا

پرتو خورشید بر دوشم گرانی می کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

گردبادم دامن صحرا وطن باشد مرا

خانه بر دوشی کلاه و پیرهن باشد مرا

یوسف امید من عمریست افتاده به چاه

می کشم از چاه و مویی گر رسن باشد مرا

قسمت من نیست از دریا به جز یک قطره آب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

گل نیم در بر لباس محترم باشد مرا

سرو و باغم جامه از برگ کرم باشد مرا

اهل دنیا گر به سوی خانه تکلیفم کنند

قطع ره کردن بیابان عدم باشد مرا

چون صدف با قطره آبی قناعت می کنم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا

می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا

عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام

باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا

روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

پیرم و بار گران بر کف عصا باشد مرا

افتم از پا گر به پهلو متکا باشد مرا

رحم می آید به سرگردانیم پروانه را

خانه روشن از چراغ آسیا باشد مرا

از زبان خامه ام بیرون نمی آید صدا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

در بهار از فاقه رنگ زعفران باشد مرا

پیرهن بر دوش از برگ خزان باشد مرا

چون دوات خشک از چشم قلم افتاده ام

از تهیدستی دهان بی زبان باشد مرا

سبزه یی خرم نگشت انگشت خاری تر نشد

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۸
sunny dark_mode