گنجور

 
سیدای نسفی

بی پر و بالی درین گلشن هوس باشد مرا

همچو مرغ بیضه عریانی قفس باشد مرا

تشنه ام از سادگی می جویم امداد از حیات

التماس از همدم کوته نفس باشد مرا

کاروان را گوش از غفلت به آواز دراست

کوس رحلت بانگ پرواز مگس باشد مرا

مرغ شاخ شعله ای ای برق بر من رحم کن

قوت پرواز بال از خار و خس باشد مرا

کس نمی گوید خبر از چشمه آب حیات

خضر این ره آمد و رفت نفس باشد مرا

خواب خوش در خانه صیاد کردن ابلهیست

تکیه چون صورت به دیوار قفس باشد مرا

کشتی خود را به ساحل می رسانم همچو موج

گر ازین دریا حبابی همنفس باشد مرا

مرغ آزادم ز من پرواز کردن رفته است

خواب راحت زیر دیوار قفس باشد مرا

بس که کلکم از ریاضت نیشکر گردیده است

بوریای خانه از بال مگس باشد مرا

روی بازار سمندر گرم از داغ من است

حق بسیاری به آن آتش نفس باشد مرا

در بلا بودن اسیران را به از بیم بلاست

آشیان در گوشه بام قفس باشد مرا

گشته ام از فاقه بسیار تار عنکبوت

انتظاری بر پر و بال مگس باشد مرا

سیدا امروز از دزدان معنی فارغم

خانه همچون بام زندان عسس باشد مرا