گنجور

 
سیدای نسفی

ناله کردن بر سر کویش هوس باشد مرا

می نهم لب بر لب نی تا نفس باشد مرا

بر طواف کعبه کویش به پهلو می روم

نقش پا گیراتر از دست عسس باشد مرا

بر دلم رحمی کن ای صیاد از خونم گذر

صحبت گرمی به مرغ این قفس باشد مرا

در تماشای شکرگاهی که خوابم می برد

سایه بانها بر سر از بال مگس باشد مرا

می روم در گلستان و کوس رحلت می زنم

خنده هر غنچه یی بانگ جرس باشد مرا

بر رفوگر چشم کی دوزد قبای پاره ام

گر به سوزن رشته داری دسترس باشد مرا

می روم شبها که سر در آستان او نهم

سایه دیوارکوبی او عسس باشد مرا

خار و خس آیند بهر پای بوسی خانه خیز

آشنا گر شعله آتش نفس باشد مرا

کی رسم بر آرزوهای دل خود سیدا

میوه باغ تمنا نیمرس باشد مرا