گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

ای دل چه اوفتادت کزما جدا فتادی

چونی چه پیشت آمد آخر کجا فتادی

گفتی صبور باشم امروز در جدائی

از جاده صبوری حالی جدا فتادی

از مدت فراقش یک هفته بیش نگذشت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

باز این چه شور و فتنه ست کاندر جهان فکندی

کز دست غم ز دلها بیخ طرب بکندی

از چشم شوخ و ابرو جادوی با کمانی

وز زلف دزد هندو دلبند با کمندی

تا کی به دست دستان دست زمانه پیچی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

چند بنیاد جگرخواری نهی

چند داغم بر دل از خواری نهی

بار هجران بر دلم خود بود و غم

بر سرش تا کی به سرباری نهی

خط زنگار تو عمرم برد و تو

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی

زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی

بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد

تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی

بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

آن روی چون بهارت رشک نگار چینی

جانم ز مهر رویت شد لحظه درد چینی

رضوان گرت ببیند آراسته بدینسان

در تو به تهمت افتد گوید که حور عینی

در باغ دلنوازی شمشاد تازه روئی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

گر با تو زبانی شودم هر سر موئی

وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی

از ناز و جفا هم نکنی یک سرمو کم

وز ناله من در تو نگیرد سرموئی

در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

این چه ننگ است که بر روی چو ماه آوردی

وین چه رنگ است که از خط سیاه آوردی

دیرگه بود که از مشک رخت خالی داشت

لیکن این عنبر گلپوش به گاه آوردی

بر گل عارض تو مهر دلم خود بس نیست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی

جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی

هربام چون خرامی سرو روان باعی

هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی

نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

بیابیا که شدم درغم تو سودائی

درآ درآ که به جان آمدم ز تنهائی

عجب عجب که برون آمدی به پرسش من

ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدائی

مرو مرو چه سبب زود زود می بروی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

باز این چه فتنه‌ای‌ست که در ما فکنده‌ای

بازم در آتش غم و سودا فکنده‌ای

آوازه فراق درافکنده‌ای وز آن

در شهر شور و فتنه و غوغا فکنده‌ای

وصلی که رونقش به ثریا رسیده بود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

دل ز من برده ای و می دانی

آشکار است این نه پنهانی

به دل برده نیستی خرسند

باز در بند بردن جانی

ملک ما خود دلی و جانی بود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

پیداست خود که نیست ترا رای آشتی

زیرا که گم شده ست سروپای آشتی

بر تافتی ز مهر و وفا روی دل چنانک

نه روی صلح داری و نه رای آشتی

با ما دلت به کینه چنان مشتغل شده ست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای ترک دلستان صنم چین من توئی

آرام و راحت دل مسکین من توئی

چشم بدان ز نور جمال تو دور باد

کامروز نور چشم جهان بین من توئی

کی غم خورم من اینهمه شادی به روی تو

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دلکم برد به شیرین سخنک هندوکی

کژ زبانک بتکی راست قدک مه روکی

زین لطیفک بتکی گردنک افراشتکی

نازکک ساقکی آکنده بر او بازوکی

لبکانش به صفا راست چو بیجادککی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ای به اصل پاک و گوهر بر شهانت سروری

وی به رفعت آستانت آسمان مشتری

کی نشستی دیو وارون چون نگین بر تخت زر

گر نوشتی نام تو جمشید بر انگشتری

باش تا عهد همایونت نماید ملک را

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

گر روی شادی دیدمی کی تکیه بر غم کردمی

ور بوی درمان بردمی کی پای بند دردمی

گر یافتی دل محرمی مانا که کردی مرهمی

ور زانکه بودی همدمی بودی که غم کم خوردمی

گرهمنفس بودی مرا یا یار کس بودی مرا

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۳
۴
۵