گنجور

 
مجد همگر

ای دل چه اوفتادت کزما جدا فتادی

چونی چه پیشت آمد آخر کجا فتادی

گفتی صبور باشم امروز در جدائی

از جاده صبوری حالی جدا فتادی

از مدت فراقش یک هفته بیش نگذشت

در ششدر غم آخر زینسان چرا فتادی

برخاستی به دعوی با هجر دست سودی

بی هیچ دستبردی حالی ز پا فتادی

از قعر چاه عشقت یکباره پر کشیدم

بس گرد حوض گشتی تا باز جا فتادی

اندیشه صبوری در وصل باشد آسان

امروز صابری کن کاندر بلا فتادی

زینسان دل پریشان هرگز مباد کس را

تو از میان دلها خود چون به ما فتادی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode