گنجور

 
مجد همگر

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

که کره فلک امروز زیر ران داری

اگر رکاب تو بر آسمان رسد چه عجب

که شهسوار فلک نیز همعنان داری

درآوری به دهن آب عقد پروین را

بدان دو رسته دندان که در دهان داری

معین است که دارد لب تو طعم عسل

که زخم نشتر زنبور در زبان داری

کمان ابروی تو بر زه است و می ترسم

که تیر غمزه در آنجا به قصد جان داری

مگر به خون من امروز تشنه ای ورنه

برای قصد که این تیر در کمان داری

منم که سر ز تحسر بر آستان دارم

توئی که سر ز تکبر برآسمان داری

سری چو سرو بجنبان بتا به جان و سرت

اگر سر من رنجور ناتوان داری

مدار رنجه قدم را نظر در آینه کن

گر آرزوی تماشای گلستان داری

چو سرو برطرف چشم من نشین و ببین

اگر هوای لب چشمه روان داری

 
 
 
مولانا

به حق آنک تو جان و جهان جانداری

مرا چنانک بپرورده‌ای چنان داری

به حق حلقه عزت که دام حلق منست

مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری

به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست

[...]

سعدی

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سیف فرغانی

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری

تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
جهان ملک خاتون

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری

سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی

نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان

[...]

حافظ

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

بخواه جان و دل از بنده و روان بستان

که حکم بر سر آزادگان روان داری

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه