گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب

لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب

تا شود از زلف او حجت خوبی تمام

خط مسلسل کشید بر ورق آفتاب

ای گل ریحان تو سنبل بستان فروز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

من طلب کردم وصالت روز و شب

یافتم اینکه به حکم من طلب

حلقه قلعه گشای من قرع

بر دلم بگشاد درهای طرب

از مدینه شمع گیرید و چراغ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

آبی کجاست کآتش عشقم جگر بسوخت

وین برق جانگداز همه خشک و تر بسوخت

مرغ سپیده‌دم که خبر داد از توام

اکنون نمی‌دهد مگرش بال و پر بسوخت

باید که شمع را نرسد باد و آتشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت

خود را به چشم مست تو در عین ناز یافت

از عشق خواه دولت باقی که در جهان

محمود هرچه بافت ز زلف ایاز یافت

آن بی قدم که در حرم عشق پی نبرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

آن چشم نیمه مست جهانی خراب ساخت

دلها بسوخت تیمی و نیمی کباب ساخت

صیاد وار غمزة شوخش ز زلف و خال

بنهاد دام و دانه و خود را به خواب ساخت

شرمنده اند از رخ زیباش نو خطان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست

دل در آن کوی نه تنهاست که جان هم با اوست

دم عیسی که به رنجور شفا میبخشد

دم نقد از لب او جوی که این دم با اوست

خانه دل به خیال لب او دار شفاست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

آن چه مروی است چه خوش رفتاری است

آن چه طوطی چه شکر گفتاری است

آن چه شوخی و چه شهر آشوبی

آن چه باری و چه خوش عیاری است

دل ما داشته در زلف نگاه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

آن رخ از مه خجسته فال تراست

لب ز کوثر بی زلال تر است

زان سر زلف چون پر طاوس

مرغ جانم شکسته بال نر است

ازو کی رسد به دانه خال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست

وان غنچه که دلها شد ازو خون دهن کیست

آن میوه که از باغ بهشت است درختش

کار نزدیک دهن آمده سیب ذقن کیست

چون طلعت خورشید که پوشید غبارش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت

دور از نظر اهل وفا باز کجا رفت

جان تازه کنان بر سر بالین ضعیفان

نا آمده چون باد صبا باز کجا رفت

درد دل رنجور مرا زان لب جانبخش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است

کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است

عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند

از درون سرو فریاد و فغان برخاسته است

گرد لب خال وخط او سینه ها از بسکه سوخت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت

تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت

میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام

دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت

او دانه درست و منش مشتری دریغ کرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

آه که از حال من یب ندانست

مردم و درد دلم طبیب ندانست

گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد

کز دل مجروح عندلیب ندانست

عقل ز هر کسی که ماجرای تو پرسید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

از آن لب شنیدن حکایت خوش است

سخن های شیرین به غایت خوش است

به ابرو رخش آیت حسن خواند

که خواندن به محراب آیت خوش است

نیاید ز تو خوب جور و ستم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت

گر خامه براند گذری پهلو نامش

در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت

پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

از حال دل به دوست نه امکان گفتن است

بر شمع سوز سینه پروانه روشن است

از من بگو به مدعی ای یار آشنای

من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است

آن را که دل سوی جم می کشد چو جام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است

وز نه ما چشم ترا خواب گرفته است

دارد گرمی زلف تو پیوسته بر ابرو

گونی دلت از صحبت احباب گرفته است

از بار گهر گرچه بناگوش تو آزرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است

حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است

حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست

عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است

تا چرا در شب هجران توأم زنده هنوز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

امشب ز خیالش سر ما خواب دگر داشت

وز عارض او چشم ترم آب دگر داشت

رخسارة ساقی و لب جام و رخ شمع

هریک از فروغ رخ او تاب دگر داشت

مهتاب شد از روزنه و تیره نشد چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

ای ابتدای دردت هر درد را نهایت

عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت

ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی

از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت

در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۴
sunny dark_mode