آه که از حال من یب ندانست
مردم و درد دلم طبیب ندانست
گل مگر این بی وفانی از پی آن کرد
کز دل مجروح عندلیب ندانست
عقل ز هر کسی که ماجرای تو پرسید
هیچ کس این قصه عجیب ندانست
تا دل آواره در کمند تو افتاد
هیچ کس احوال آن غریب ندانست
خلق چه داند مراد خاطر ما را
کام محبان بجز حبیب ندانست
دوش بر آن در چه عیشها که نمودم
با سگ کویش که آن رقیب ندانست
هم به مرادی رسد کمال که کس را
از کرم دوست بی نصیب ندانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و تنهایی خود سخن میگوید و تاکید میکند که هیچکس از حال او آگاه نیست. او به عشق و بیوفایی گلها اشاره میکند و بیان میکند که حتی عقل نیز نتوانسته است داستان عشق او را درک کند. حال او در چنگال عشق است و هیچکس وضعیت او را نمیداند. شاعر از این که دیگران نمیتوانند خواستههای او را بفهمند، شکایت میکند و در عین حال به خاطرات خوشی که در کنار معشوقهاش داشته اشاره میکند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که تنها دوست واقعی میتواند به انسان کمک کند که هرگز از کرمش بیبهره نبوده است.
هوش مصنوعی: آه، که مردم حال مرا نمیدانند و درد درونم را هیچکس نمیشناسد.
هوش مصنوعی: این گل چرا باید به این بیوفایی ادامه دهد، در حالی که بلبل مجروح حتی نمیداند که چه بر سر دلش آمده است؟
هوش مصنوعی: هر کسی که از من دربارهی ماجرای تو سوال کرد، نتوانست این داستان عجیب را درک کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل بیتاب و آواره به دام تو افتاد، هیچکس از حال این غریب خبر نداشت.
هوش مصنوعی: مردم چه میدانند که ما در دل داریم، جز محبوب خود کسی نمیداند که عاشقان چه میخواهند.
هوش مصنوعی: جشن و خوشیهایی را که شب گذشته در کنار در خانه محبوب به همراه سگ او گذراندم، هیچ کس از رقیب خبر نداشت.
هوش مصنوعی: هر کسی به آرزوی خود میرسد و هیچکس را از لطف و بخشش دوستان بینصیب نمیداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.