گنجور

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم

جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم

گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند

دامان بی‌نیازی بر این و آن فشانم

خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم

آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم

اغیار راست نازت، عشاق را عتابت

محروم من که از تو نه این رسد نه آنم

مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم

نگذاردم که حال دل بیقرار گویم

شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد

به کدام امیدواری غم خود به یار گویم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

گه ره دیر و گهی راه حرم می‌پویم

مقصدم دیر و حرم نیست تو را می‌جویم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

با چشم تو گهی که به رویت نظر کنم

پوشم نظر که بر تو نگاه دگر کنم

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

هر شبم نالهٔ زاری است که گفتن نتوان

زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان

بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا

روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان

تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیب

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

گواهی دهد چهرهٔ زرد من

که دردی بود بی‌دوا درد من

شدم خاک اگر از جفایش مباد

نشیند به دامان او گرد من

به گلزار من ای صبا چون رسی

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان

هر خار مزارم زندش دست به دامان

شاهان همه در حسرت آنند که باشند

در خیل غلامان تو از خیل غلامان

زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران

گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران

چه حاصل از وفاداری من کان بی‌وفا دارد

وفا با بی‌وفایان، بی‌وفائی با وفاداران

تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

آن کمان ابرو کند چون میل تیر انداختن

ناوک او را نشان می‌باید از جان ساختن

سروران چون گو به پای توسنش بازند سر

چون کند آن شهسوار آهنگ چوگان باختن

داد مظلومان بده تا چند ای بیدادگر

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نو

باشدم خرقه‌ای آنهم به خرابات گرو

زاهد آن راز که جوید ز کتاب و سنت

گو به میخانه در آی و ز نی و چنگ شنو

راز کونین به میخانه شود زان روشن

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو

مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو

خوبان فزون از حد ولی نتوان به هر کس داد دل

گر دل به یاری کس دهد باری به یاری همچو تو

چون من نسازی یک نفس با سازگاری همچو من

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله

ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله

در طرف چمن ساقی دوران می عشرت

در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله

ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشک‌تر هاله

خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب

زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

مهر رخسار و مه جبین شده‌ای

آفت دل بلای دین شده‌ای

مهر و مه را شکسته‌ای رونق

غیرت آن و رشک این شده‌ای

پیش ازین دوست بودیم از مهر

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکسته‌ای

جسمی و جسم لاغری جانی و جان خسته‌ای

می‌شکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی

سر زند آه آتشین از دل دلشکسته‌ای

منتظرم به کنج غم گریه‌کنان نشانده‌ای

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم بوَد آن عنایت و این کرَم

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می

عجب مدار که سرها شکسته بر سر می

ستم به ساغر می‌شد نه بر سر من اگر

شکست بر سر من می فروش ساغر می

غذای روح بود بوی می‌خوشا رندی

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

چو نی نالدم استخوان از جدایی

فغان از جدایی فغان از جدایی

قفس به بود بلبلی را که نالد

شب و روز در آشیان از جدایی

دهد یاد از نیک بینی به گلشن

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم

کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

[...]

هاتف اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode