گنجور

 
هاتف اصفهانی

شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می

عجب مدار که سرها شکسته بر سر می

ستم به ساغر می‌شد نه بر سر من اگر

شکست بر سر من می فروش ساغر می

غذای روح بود بوی می‌خوشا رندی

که روح پرورد از بوی روح پرور می

نداشت بهره‌ای آن بوالفضول از حکمت

که وصف آب خضر کرد در برابر می

نه لعل راست نه یاقوت را نه مرجان را

به چشم اهل بصیرت صفای جوهر می

نماند از شب تاریک غم نشان که دگر

طلوع کرد ز خم آفتاب انور می

چه دید هاتف می کش ندانم از باده

که هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر می

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

قسم به صفوت جام و صفای جوهر می

که نیست در سر ما جز هوای ساغر می

بیا که خشکی و تری طفیل هستی ماست

در آب خشک قدح ریز آتش تر می

ببین بلندی بخت و سعادت طالع

[...]

رفیق اصفهانی

اگر رود سر من چون حباب بر سر می

نمی رود ز سر من هوای ساغر می

تو و بهشت و من و میکده برو زاهد

تراست گر می کوثر مراست کوثر می

من آن حریف سمندر طبیعتم که مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه