گنجور

 
هاتف اصفهانی

مهر رخسار و مه جبین شده‌ای

آفت دل بلای دین شده‌ای

مهر و مه را شکسته‌ای رونق

غیرت آن و رشک این شده‌ای

پیش ازین دوست بودیم از مهر

دشمن من کنون ز کین شده‌ای

من چنانم که پیش ازین بودم

تو ندانم چرا چنین شده‌ای

ننشستی چرا دمی با من

گرنه با غیر همنشین شده‌ای

دل ز رشکم تپد چو بسمل باز

بهر صیدی که در کمین شده‌ای

غزلی گفته‌ای دگر هاتف

که سزاوار آفرین شده‌ای

 
 
 
جامی

الله الله چه نازنین شده‌ای

آفت عقل و هوش و دین شده‌ای

من چنانم ز بیدلی که مپرس

تا تو در دلبری چنین شده‌ای

کرده‌ای رخ ز چین طره عیان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه