روز و شب خون جگر میخورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی
چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی
چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی
هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی
ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی
بستهٔ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از درد جدایی و غم ناشی از آن سخن میگوید. او به شدت از زندگی بدون معشوق رنج میبرد و آرزوی مرگ دارد تا از این درد رهایی یابد. شاعر به شبهایی اشاره میکند که در آنها چشم به راه معشوق است، اما او هرگز نمیآید. همچنین، او از ناامیدی و ناتوانی در دسترسی به معشوق و فشارهای ناشی از جامعه سخن میگوید. در این اشعار عشق و جدایی به زیبایی و تلخی به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: هر روز و شب از دل تنگی و درد جدایی رنج میبرم و این وضعیت سخت و ناخوشایند است. به من بگو زندگی چه فایدهای دارد، ای مرگ کجایی که به سراغم نمیرسی؟
هوش مصنوعی: وقتی که درد دوری از عشق به پایان نمیرسد، ای کاش مرگ به سراغم بیاید تا روز جدایی تمام شود.
هوش مصنوعی: ای مرگ، آیا تو راه حلی برای درد جدایی من داری؟ من که در مشکلاتم گره خوردهام، آیا میتوانی به من کمک کنی؟
هوش مصنوعی: هر شب به من قول میدهی که خواهی آمد، اما من در انتظار تو تا صبح در مسیر تو نشستهام و خوب میدانم که نخواهی آمد.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که به من اجازه دهد تا به دور از چشم دیگران به آن مکان خصوصی محبوب بروم، در حالی که در کوچهاش به من اجازه نمیدهند به عنوان گدایی نزد او برسم؟
هوش مصنوعی: ارتباط ما و تو تا کی باید پنهان بماند؟ به خاطر ترس از رقبای دیگر، همه افراد میدانند که ما متعلق به تو هستیم و تو هم متعلق به ما.
هوش مصنوعی: هاتف به زیبایی و جذابیت زلف تو اشاره دارد و میگوید که من نه میتوانم از این زیبایی رهایی یابم و نه از این دام عشق فرار کنم. به عبارت دیگر، من در بنبست این عشق گرفتار شدهام و نمیتوانم از آن آزاد شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
[...]
تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی
من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی
چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
[...]
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
[...]
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.