گنجور

 
هاتف اصفهانی

جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم

آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم

اغیار راست نازت، عشاق را عتابت

محروم من که از تو نه این رسد نه آنم

مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری

آسایشی که رفته است از خاطر آشیانم

نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ

از فکر نوبهار و اندیشهٔ خزانم

زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن

پیش سگان کویش ریزند استخوانم

 
 
 
انوری

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم

دانی چگونه باشم در محنتی چنینم

زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم

با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی

[...]

عراقی

ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم

باری، بیا که جان را در پای تو فشانم

این هم روا ندارم کایی برای جانی

بگذار تا برآید در آرزوت جانم

بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت

[...]

مولانا

دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم

خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم

بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم

چون سر دل ندانم کاندر میان جانم

از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم

[...]

خواجوی کرمانی

آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم

کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم

من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی

در من بچشم معنی بنگر که من آنم

گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم

[...]

سلمان ساوجی

ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم

در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم

روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه