گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

شب بی‌خبرم حرف فراقت به زبان رفت

گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت

روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران

دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت

ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دوش غم بر گریه‌های زخم ما خندید و رفت

پاره‌ای بر ریش‌های ما نمک پاشید و رفت

عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه

همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت

شب در آمد غم درون از رخنه‌های سینه‌ام

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

از عافیت طراوات گلزار کس مباد

این شعله مهربان خس و خار کس مباد

از وصل جوش داغ نیازم فرو نشست

مرهم طبیب سینه افگار کس مباد

بوی طرب چو غنچه کند سرگران مرا

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

شب نخل تجلی به گلستان تو بر داد

هر موی مرا ذوق تماشای دگر داد

می‌خواست حیا بند نهد بر نگهم لیک

شوق آمد و مژگان مرا بال نظر داد

در حسن چه شایسته رسولی که لبت را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

هر قطره خون گرم که از دل در اوفتد

دوزخ شود اگر همه در کوثر اوفتد

آه این شهید کیست که خونش زمان زمان

خیزد ز خاک و در قدم خنجر اوفتد

مستم چنان ز باده حیرت که می‌سزد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

غم عشقت به عالم در نگنجد

بلی این روح در پیکر نگنجد

دلم از مهر غم پرگشت چندان

که ترسم غم در آن دیگر نگنجد

شهید خنجر شوق تو چندان

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

چنان که باغ در آغوش گل نمی‌گنجد

شکیب در دل مدهوش گل نمی گنجد

نخست نام دهانت شنید غنچه مگر

که هیچ زمزمه در گوش گل نمی‌گنجد

شهید تیغ ستم شو که زیر نعش هزار

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

مگر بازم دل از زخم جفایی شاد می‌گردد

که مرگم گرد جان بهر مبارک باد می‌گردد

به فتراک محبت من همان صید گرفتارم

که بسمل گشته و گرد سر صیاد می‌گردد

به جای باده خون در ساغرست امروز خسرورا

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

سر آشفته بختم تا به کی بر خویشتن خندد

چو غنچه کاش این سر در گریبان کفن خندد

تو گر صیاد خونریزی من آن صید گرفتارم

که چون بسمل شوم هر قطره خونم به من خندد

چو از مهر و وفایت قصه آغازم زبان گرید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

از روز سیاهم شب هجران گله دارد

وز صبحدمم شام غریبان گله دارد

لب تشنه فتادیم در آن بادیه کآنجا

از خشک لبی چشمه حیوان گله دارد

در دامن هستی به فغان آمده پایم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

غمش به تازه ندانم چه مدعا دارد

که فکر مرهم بهبود زخم ما دارد

چکیده دل دردست آسمان در کین

به زخم ما چو رسد شربت دوا دارد

کدام صورت زشت اندرین بهشت آمد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بر خرمنم طلیعه برقی گذار کرد

از شعله مو به موی مرا مایه‌دار کرد

اقبال دیده‌بین که ز مصر وصال دوست

بر هر نگاه حسرت دیدار بار کرد

شوخی نگر که شعله یک لاله‌زار داغ

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

رفت صد عید و نسیمی یاد باغ ما نکرد

شعله‌ای هرگز مبارک باد داغ ما نکرد

تلخ کامی بین که ما مخمور و صاف خرمی

خشک شد در شیشه و یاد ایاغ ما نکرد

چون خزان کردیم صد گلشن تهی از رنگ و بو

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

حسن پیرایه دکان هوس نتوان کرد

شعله طور چراغ دل خس نتوان کرد

طوطیان گر لب دریوزه به حسرت بستند

شکرستان همه در کام مگس نتوان کرد

چون حیا پرده‌نشین شو که گل خوبی را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

دیده هرگز خویشتن را صید شهبازی نکرد

بال بر هم زد تمام عمر و پروازی نکرد

لاف اقبال کلیدی زد زبانم سالها

لیک هرگز فتح قفل مخزن رازی نکرد

دوش غم را لذت انجام در آغاز بود

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

سالها دیده ما را مژه دربانی کرد

آخرش برد و سراپرده حیرانی کرد

سینه بی جگر از زخم تو پهلو دزدید

حیرتش آمد و ناسور پشیمانی کرد

گنج دردی به تماشای دلم آمد و دوش

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

عشق هر ساعت شبیخون بر دل ریش آورد

چون نیابد دل شبیخون بر سر خویش آورد

زلفش آیین کرم داند که چون مهمان رسد

هر چه دارد از متاع کفر و دین پیش آورد

همت مفلس‌نواز ناز بین کز مردمی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

دیده امشب ره نظاره به پایان آورد

به صد افسون نگهی تا سر مژگان آورد

راه آباد بسی بود ولی غمزه دوست

به لب کوثرم از راه بیابان آورد

داد سرمایه به تاراج دل و آخر کار

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

خطت هر دم جهانی از تجلی رایگان گیرد

به هر سو بگذرد ملکی ز حسن جاودان گیرد

شکنج دام ز آن‌سان دلفریب صید شد کز غم

فروریزد پر وبالش چو نام آشیان گیرد

سجود عشق برخود فرض کردم تا جبین دارم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گرت خراب کند عشق تا ز سر سازد

بگو که تا بتواند خراب‌تر سازد

کرم نگر که فرستد هزار سیل جگر

چو دیده یک مژه خواهد ز اشک‌تر سازد

نه دیده سیر شود از تو و نه دل خرسند

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode