دوش غم بر گریههای زخم ما خندید و رفت
پارهای بر ریشهای ما نمک پاشید و رفت
عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه
همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت
شب در آمد غم درون از رخنههای سینهام
دامنی داغ جگر از هر گیاهم چید و رفت
مرهم الماس میپنداشت زخمم چارهجوست
آمد و روی تظلم بر زمین مالید و رفت
بر سر نعش فصیحی این همه فریاد چیست
بر در غم بینوایی پارهای نالید و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بیان غم و اندوه عمیق شاعر میپردازد. او از گریهها و زخمهای خود میگوید که با گذر زمان و آمدن عید نومیدی، همچنان در دلش باقی مانده است. شب، غم را از درون او بیرون کشیده و حس غم را به او القا میکند. شاعر همچنین به سراغ مرهمی میرود که همچون الماس زخمهایش را درمان کند، اما تنها به تظلمخواهی میپردازد و در نهایت فریاد بیمحتوایش بر سر نعش کلماتی که مفهومی ندارند، به گوش میرسد. غم و بینوایی او در این شعر به وضوح قابل احساس است.
هوش مصنوعی: دیشب غم بر دردهای ما خندید و بدون توجه رفت. همچنین کمی نمک بر زخمهای ما پاشید و دوباره رفت.
هوش مصنوعی: مبارک باشد روزی که ناامیدی به سر میرسد، چرا که نگاه من مانند اشکی از حسرت بر خاک و خون ریخته و در نهایت ناپدید شد.
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و غم درون من از رخنههای سینهام خارج شد. داغی که از دل برمیخاست، مانند دامنی پر از گلها از من جدا شد و رفت.
هوش مصنوعی: مروارید گرانقیمت فکر میکرد که زخم من درمانپذیر است، آمد، کمی به شکایت من گوش داد و بعد رفت.
هوش مصنوعی: در برابر جسد فردی فصیح و eloquent، چه نیازی به این همه زاری و فریاد است؟ در حالی که در آستانهی غم و بیچارگی، تنها یک نفر ناله کرد و رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
[...]
تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت
چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
[...]
بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت
گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی
[...]
بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت
آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت
ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب
عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت
مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست
[...]
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت
جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت
در ره همت به پای شوق مانند حباب
چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.