گنجور

 
فصیحی هروی

عشق هر ساعت شبیخون بر دل ریش آورد

چون نیابد دل شبیخون بر سر خویش آورد

زلفش آیین کرم داند که چون مهمان رسد

هر چه دارد از متاع کفر و دین پیش آورد

همت مفلس‌نواز ناز بین کز مردمی

هر زمان صد حمله‌ام بر جان درویش آورد

جان فدای جذبه حسنی که هر سو بنگرم

موکشان نظاره‌ام تا جانب خویش آورد

عشق چون فصاد گردد لخت لختم همچو دل

می‌شتابد تا که خود را در ره نیش آورد

ترک مذهب کن فصیحی زآنکه در اقلیم عشق

هر چه آرد بر سر ما ملت و کیش آورد